English    Türkçe    فارسی   

1
1025-1074

  • عالم و عادل همه معنی است بس ** کش نیابی در مکان و پیش و پس‌‌ 1025
  • می‌‌زند بر تن ز سوی لامکان ** می‌‌نگنجد در فلک خورشید جان‌‌
  • ذکر دانش خرگوش و بیان فضیلت و منافع دانستن‌‌
  • این سخن پایان ندارد هوش دار ** گوش سوی قصه‌‌ی خرگوش دار
  • گوش خر بفروش و دیگر گوش خر ** کاین سخن را در نیابد گوش خر
  • رو تو روبه بازی خرگوش بین ** مکر و شیر اندازی خرگوش بین‌‌
  • خاتم ملک سلیمان است علم ** جمله عالم صورت و جان است علم‌‌ 1030
  • آدمی را زین هنر بی‌‌چاره گشت ** خلق دریاها و خلق کوه و دشت‌‌
  • زو پلنگ و شیر ترسان همچو موش ** زو نهنگ و بحر در صفرا و جوش‌‌
  • زو پری و دیو ساحلها گرفت ** هر یکی در جای پنهان جا گرفت‌‌
  • آدمی را دشمن پنهان بسی است ** آدمی با حذر عاقل کسی است‌‌
  • خلق پنهان زشتشان و خوبشان ** می‌‌زند در دل بهر دم کوبشان‌‌ 1035
  • بهر غسل ار در روی در جویبار ** بر تو آسیبی زند در آب خار
  • گر چه پنهان خار در آب است پست ** چون که در تو می‌‌خلد دانی که هست‌‌
  • خار خار وحیها و وسوسه ** از هزاران کس بود نی یک کسه‌‌
  • باش تا حسهای تو مبدل شود ** تا ببینیشان و مشکل حل شود
  • تا سخنهای کیان رد کرده‌‌ای ** تا کیان را سرور خود کرده‌‌ای‌‌ 1040
  • باز طلبیدن نخجیران از خرگوش سر اندیشه‌‌ی او را
  • بعد از آن گفتند کای خرگوش چست ** در میان آر آن چه در ادراک تست‌‌
  • ای که با شیری تو در پیچیده‌‌ای ** باز گو رایی که اندیشیده‌‌ای‌‌
  • مشورت ادراک و هشیاری دهد ** عقلها مر عقل را یاری دهد
  • گفت پیغمبر بکن ای رایزن ** مشورت کالمستشار موتمن‌‌
  • منع کردن خرگوش راز را از ایشان‌‌
  • گفت هر رازی نشاید باز گفت ** جفت طاق آید گهی گه طاق جفت‌‌ 1045
  • از صفا گر دم زنی با آینه ** تیره گردد زود با ما آینه‌‌
  • در بیان این سه کم جنبان لبت ** از ذهاب و از ذهب وز مذهبت‌‌
  • کین سه را خصم است بسیار و عدو ** در کمینت ایستد چون داند او
  • ور بگویی با یکی دو الوداع ** کل سر جاوز الاثنین شاع‌‌
  • گر دو سه پرنده را بندی به هم ** بر زمین مانند محبوس از الم‌‌ 1050
  • مشورت دارند سرپوشیده خوب ** در کنایت با غلط افکن مشوب‌‌
  • مشورت کردی پیمبر بسته سر ** گفته ایشانش جواب و بی‌‌خبر
  • در مثالی بسته گفتی رای را ** تا نداند خصم از سر پای را
  • او جواب خویش بگرفتی از او ** وز سؤالش می‌‌نبردی غیر بو
  • قصه‌‌ی مکر خرگوش‌‌
  • ساعتی تاخیر کرد اندر شدن ** بعد از آن شد پیش شیر پنجه زن‌‌ 1055
  • ز آن سبب کاندر شدن او ماند دیر ** خاک را می‌‌کند و می‌‌غرید شیر
  • گفت من گفتم که عهد آن خسان ** خام باشد خام و سست و نارسان‌‌
  • دمدمه‌‌ی ایشان مرا از خر فگند ** چند بفریبد مرا این دهر چند
  • سخت درماند امیر سست ریش ** چون نه پس بیند نه پیش از احمقیش‌‌
  • راه هموار است و زیرش دامها ** قحط معنی در میان نامها 1060
  • لفظها و نامها چون دامهاست ** لفظ شیرین ریگ آب عمر ماست‌‌
  • آن یکی ریگی که جوشد آب ازو ** سخت کمیاب است رو آن را بجو
  • منبع حکمت شود حکمت طلب ** فارغ آید او ز تحصیل و سبب‌‌
  • لوح حافظ لوح محفوظی شود ** عقل او از روح محظوظی شود
  • چون معلم بود عقلش ز ابتدا ** بعد از این شد عقل شاگردی و را 1065
  • عقل چون جبریل گوید احمدا ** گر یکی گامی نهم سوزد مرا
  • تو مرا بگذار زین پس پیش ران ** حد من این بود ای سلطان جان‌‌
  • هر که ماند از کاهلی بی‌‌شکر و صبر ** او همین داند که گیرد پای جبر
  • هر که جبر آورد خود رنجور کرد ** تا همان رنجوری‌‌اش در گور کرد
  • گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ ** رنج آرد تا بمیرد چون چراغ‌‌ 1070
  • جبر چه بود بستن اشکسته را ** یا بپیوستن رگی بگسسته را
  • چون در این ره پای خود نشکسته‌‌ای ** بر که می‌‌خندی چه پا را بسته‌‌ای‌‌
  • و آن که پایش در ره کوشش شکست ** در رسید او را براق و بر نشست‌‌
  • حامل دین بود او محمول شد ** قابل فرمان بد او مقبول شد