English    Türkçe    فارسی   

1
109-158

  • عاشقی پیداست از زاری دل ** نیست بیماری چو بیماری دل‌‌
  • علت عاشق ز علتها جداست ** عشق اصطرلاب اسرار خداست‌‌ 110
  • عاشقی گر زین سر و گر ز ان سر است ** عاقبت ما را بدان سر رهبر است‌‌
  • هر چه گویم عشق را شرح و بیان ** چون به عشق آیم خجل گردم از آن‌‌
  • گر چه تفسیر زبان روشن‌‌گر است ** لیک عشق بی‌‌زبان روشن‌‌تر است‌‌
  • چون قلم اندر نوشتن می‌‌شتافت ** چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت‌‌
  • عقل در شرحش چو خر در گل بخفت ** شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت‌‌ 115
  • آفتاب آمد دلیل آفتاب ** گر دلیلت باید از وی رو متاب‌‌
  • از وی ار سایه نشانی می‌‌دهد ** شمس هر دم نور جانی می‌‌دهد
  • سایه خواب آرد ترا همچون سمر ** چون بر آید شمس انشق القمر
  • خود غریبی در جهان چون شمس نیست ** شمس جان باقیی کش امس نیست‌‌
  • شمس در خارج اگر چه هست فرد ** می‌‌توان هم مثل او تصویر کرد 120
  • شمس جان کاو خارج آمد از اثیر ** نبودش در ذهن و در خارج نظیر
  • در تصور ذات او را گنج کو ** تا در آید در تصور مثل او
  • چون حدیث روی شمس الدین رسید ** شمس چارم آسمان سر در کشید
  • واجب آید چون که آمد نام او ** شرح کردن رمزی از انعام او
  • این نفس جان دامنم بر تافته ست ** بوی پیراهان یوسف یافته ست‌‌ 125
  • از برای حق صحبت سالها ** باز گو حالی از آن خوش حالها
  • تا زمین و آسمان خندان شود ** عقل و روح و دیده صد چندان شود
  • لا تکلفنی فإنی فی الفنا ** کلت أفهامی فلا أحصی ثنا
  • کل شی‌‌ء قاله غیر المفیق ** إن تکلف أو تصلف لا یلیق‌‌
  • من چه گویم یک رگم هشیار نیست ** شرح آن یاری که او را یار نیست‌‌ 130
  • شرح این هجران و این خون جگر ** این زمان بگذار تا وقت دگر
  • قال أطعمنی فإنی جائع ** و اعتجل فالوقت سیف قاطع‌‌
  • صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق ** نیست فردا گفتن از شرط طریق‌‌
  • تو مگر خود مرد صوفی نیستی ** هست را از نسیه خیزد نیستی‌‌
  • گفتمش پوشیده خوشتر سر یار ** خود تو در ضمن حکایت گوش دار 135
  • خوشتر آن باشد که سر دلبران ** گفته آید در حدیث دیگران‌‌
  • گفت مکشوف و برهنه گوی این ** آشکارا به که پنهان ذکر دین‌‌
  • پرده بردار و برهنه گو که من ** می‌‌نخسبم با صنم با پیرهن‌‌
  • گفتم ار عریان شود او در عیان ** نی تو مانی نی کنارت نی میان‌‌
  • آرزو می‌‌خواه لیک اندازه خواه ** بر نتابد کوه را یک برگ کاه‌‌ 140
  • آفتابی کز وی این عالم فروخت ** اندکی گر پیش آید جمله سوخت‌‌
  • فتنه و آشوب و خون‌‌ریزی مجوی ** بیش از این از شمس تبریزی مگوی‌‌
  • این ندارد آخر از آغاز گوی ** رو تمام این حکایت باز گوی‌‌
  • خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک‌‌
  • گفت ای شه خلوتی کن خانه را ** دور کن هم خویش و هم بیگانه را
  • کس ندارد گوش در دهلیزها ** تا بپرسم زین کنیزک چیزها 145
  • خانه خالی ماند و یک دیار نی ** جز طبیب و جز همان بیمار نی‌‌
  • نرم نرمک گفت شهر تو کجاست ** که علاج اهل هر شهری جداست‌‌
  • و اندر آن شهر از قرابت کیستت ** خویشی و پیوستگی با چیستت‌‌
  • دست بر نبضش نهاد و یک به یک ** باز می‌‌پرسید از جور فلک‌‌
  • چون کسی را خار در پایش جهد ** پای خود را بر سر زانو نهد 150
  • وز سر سوزن همی‌‌جوید سرش ** ور نیابد می‌‌کند با لب ترش‌‌
  • خار در پا شد چنین دشوار یاب ** خار در دل چون بود واده جواب‌‌
  • خار در دل گر بدیدی هر خسی ** دست کی بودی غمان را بر کسی‌‌
  • کس به زیر دم خر خاری نهد ** خر نداند دفع آن بر می‌‌جهد
  • بر جهد و ان خار محکمتر زند ** عاقلی باید که خاری بر کند 155
  • خر ز بهر دفع خار از سوز و درد ** جفته می‌‌انداخت صد جا زخم کرد
  • آن حکیم خارچین استاد بود ** دست می‌‌زد جا به جا می‌‌آزمود
  • ز ان کنیزک بر طریق داستان ** باز می‌‌پرسید حال دوستان‌‌