English    Türkçe    فارسی   

1
1095-1144

  • بردران ای دل تو ایشان را مه‌‌ایست ** پوستشان بر کن کشان جز پوست نیست‌‌ 1095
  • پوست چه بود گفتهای رنگ رنگ ** چون زره بر آب کش نبود درنگ‌‌
  • این سخن چون پوست و معنی مغز دان ** این سخن چون نقش و معنی همچو جان‌‌
  • پوست باشد مغز بد را عیب پوش ** مغز نیکو را ز غیرت غیب پوش‌‌
  • چون قلم از باد بد دفتر ز آب ** هر چه بنویسی فنا گردد شتاب‌‌
  • نقش آب است ار وفا جویی از آن ** باز گردی دستهای خود گزان‌‌ 1100
  • باد در مردم هوا و آرزوست ** چون هوا بگذاشتی پیغام هوست‌‌
  • خوش بود پیغامهای کردگار ** کاو ز سر تا پای باشد پایدار
  • خطبه‌‌ی شاهان بگردد و آن کیا ** جز کیا و خطبه‌‌های انبیا
  • ز آن که بوش پادشاهان از هواست ** بار نامه‌‌ی انبیا از کبریاست‌‌
  • از درمها نام شاهان بر کنند ** نام احمد تا ابد بر می‌‌زنند 1105
  • نام احمد نام جمله انبیاست ** چون که صد آمد نود هم پیش ماست‌‌
  • هم در بیان مکر خرگوش‌‌
  • در شدن خرگوش بس تاخیر کرد ** مکر را با خویشتن تقریر کرد
  • در ره آمد بعد تاخیر دراز ** تا به گوش شیر گوید یک دو راز
  • تا چه عالمهاست در سودای عقل ** تا چه با پهناست این دریای عقل‌‌
  • صورت ما اندر این بحر عذاب ** می‌‌دود چون کاسه‌‌ها بر روی آب‌‌ 1110
  • تا نشد پر بر سر دریا چو طشت ** چون که پر شد طشت در وی غرق گشت‌‌
  • عقل پنهان است و ظاهر عالمی ** صورت ما موج یا از وی نمی‌‌
  • هر چه صورت می وسیلت سازدش ** ز آن وسیلت بحر دور اندازدش‌‌
  • تا نبیند دل دهنده‌‌ی راز را ** تا نبیند تیر دور انداز را
  • اسب خود را یاوه داند وز ستیز ** می‌‌دواند اسب خود در راه تیز 1115
  • اسب خود را یاوه داند آن جواد ** و اسب خود او را کشان کرده چو باد
  • در فغان و جستجو آن خیره‌‌سر ** هر طرف پرسان و جویان دربدر
  • کان که دزدید اسب ما را کو و کیست ** این که زیر ران تست ای خواجه چیست‌‌
  • آری این اسب است لیک این اسب کو ** با خود آ ای شهسوار اسب جو
  • جان ز پیدایی و نزدیکی است گم ** چون شکم پر آب و لب خشکی چو خم‌‌ 1120
  • کی ببینی سرخ و سبز و فور را ** تا نبینی پیش از این سه نور را
  • لیک چون در رنگ گم شد هوش تو ** شد ز نور آن رنگها رو پوش تو
  • چون که شب آن رنگها مستور بود ** پس بدیدی دید رنگ از نور بود
  • نیست دید رنگ بی‌‌نور برون ** همچنین رنگ خیال اندرون‌‌
  • این برون از آفتاب و از سها ** و اندرون از عکس انوار علی‌‌ 1125
  • نور نور چشم خود نور دل است ** نور چشم از نور دلها حاصل است‌‌
  • باز نور نور دل نور خداست ** کاو ز نور عقل و حس پاک و جداست‌‌
  • شب نبد نوری ندیدی رنگها ** پس به ضد نور پیدا شد ترا
  • دیدن نور است آن گه دید رنگ ** وین به ضد نور دانی بی‌‌درنگ‌‌
  • رنج و غم را حق پی آن آفرید ** تا بدین ضد خوش دلی آید پدید 1130
  • پس نهانیها به ضد پیدا شود ** چون که حق را نیست ضد پنهان بود
  • که نظر بر نور بود آن گه به رنگ ** ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ‌‌
  • پس به ضد نور دانستی تو نور ** ضد ضد را می‌‌نماید در صدور
  • نور حق را نیست ضدی در وجود ** تا به ضد او را توان پیدا نمود
  • لاجرم أبصارنا لا تدرکه ** و هو یدرک بین تو از موسی و که‌‌ 1135
  • صورت از معنی چو شیر از بیشه دان ** یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان‌‌
  • این سخن و آواز از اندیشه خاست ** تو ندانی بحر اندیشه کجاست‌‌
  • لیک چون موج سخن دیدی لطیف ** بحر آن دانی که باشد هم شریف‌‌
  • چون ز دانش موج اندیشه بتاخت ** از سخن و آواز او صورت بساخت‌‌
  • از سخن صورت بزاد و باز مرد ** موج خود را باز اندر بحر برد 1140
  • صورت از بی‌‌صورتی آمد برون ** باز شد که إنا إليه راجعون‌‌
  • پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتی است ** مصطفی فرمود دنیا ساعتی است‌‌
  • فکر ما تیری است از هو در هوا ** در هوا کی پاید آید تا خدا
  • هر نفس نو می‌‌شود دنیا و ما ** بی‌‌خبر از نو شدن اندر بقا