English    Türkçe    فارسی   

1
1375-1424

  • دوزخ است این نفس و دوزخ اژدهاست ** کاو به دریاها نگردد کم و کاست‌‌ 1375
  • هفت دریا را در آشامد هنوز ** کم نگردد سوزش آن خلق سوز
  • سنگها و کافران سنگ دل ** اندر آیند اندر او زار و خجل‌‌
  • هم نگردد ساکن از چندین غذا ** تا ز حق آید مر او را این ندا
  • سیر گشتی سیر گوید نی هنوز ** اینت آتش اینت تابش اینت سوز
  • عالمی را لقمه کرد و در کشید ** معده‌‌اش نعره زنان هل من مزید 1380
  • حق قدم بر وی نهد از لا مکان ** آن گه او ساکن شود از کن فکان‌‌
  • چون که جزو دوزخ است این نفس ما ** طبع کل دارد همیشه جزوها
  • این قدم حق را بود کاو را کشد ** غیر حق خود کی کمان او کشد
  • در کمان ننهند الا تیر راست ** این کمان را باژگون کژ تیرهاست‌‌
  • راست شو چون تیر و واره از کمان ** کز کمان هر راست بجهد بی‌‌گمان‌‌ 1385
  • چون که واگشتم ز پیکار برون ** روی آوردم به پیکار درون‌‌
  • قد رجعنا من جهاد الاصغریم ** با نبی اندر جهاد اکبریم‌‌
  • قوت از حق خواهم و توفیق و لاف ** تا به سوزن بر کنم این کوه قاف‌‌
  • سهل شیری دان که صفها بشکند ** شیر آن است آن که خود را بشکند
  • آمدن رسول روم تا نزد عمر و دیدن او کرامات عمر را
  • تا عمر آمد ز قیصر یک رسول ** در مدینه از بیابان نغول‌‌ 1390
  • گفت کو قصر خلیفه ای حشم ** تا من اسب و رخت را آن جا کشم‌‌
  • قوم گفتندش که او را قصر نیست ** مر عمر را قصر، جان روشنی است‌‌
  • گر چه از میری و را آوازه‌‌ای است ** همچو درویشان مر او را کازه‌‌ای است‌‌
  • ای برادر چون ببینی قصر او ** چون که در چشم دلت رسته ست مو
  • چشم دل از مو و علت پاک آر ** و آن گهان دیدار قصرش چشم دار 1395
  • هر که را هست از هوسها جان پاک ** زود بیند حضرت و ایوان پاک‌‌
  • چون محمد پاک شد زین نار و دود ** هر کجا رو کرد وجه الله بود
  • چون رفیقی وسوسه‌‌ی بد خواه را ** کی بدانی ثم وجه الله را
  • هر که را باشد ز سینه فتح باب ** او ز هر شهری ببیند آفتاب‌‌
  • حق پدید است از میان دیگران ** همچو ماه اندر میان اختران‌‌ 1400
  • دو سر انگشت بر دو چشم نه ** هیچ بینی از جهان انصاف ده‌‌
  • گر نبینی این جهان معدوم نیست ** عیب جز ز انگشت نفس شوم نیست‌‌
  • تو ز چشم انگشت را بردار هین ** و آن گهانی هر چه می‌‌خواهی ببین‌‌
  • نوح را گفتند امت کو ثواب ** گفت او ز آن سوی و استغشوا ثیاب‌‌
  • رو و سر در جامه‌‌ها پیچیده‌‌اید ** لا جرم با دیده و نادیده‌‌اید 1405
  • آدمی دید است و باقی پوست است ** دید آن است آن که دید دوست است‌‌
  • چون که دید دوست نبود کور به ** دوست کاو باقی نباشد دور به‌‌
  • چون رسول روم این الفاظ تر ** در سماع آورد شد مشتاق‌‌تر
  • دیده را بر جستن عمر گماشت ** رخت را و اسب را ضایع گذاشت‌‌
  • هر طرف اندر پی آن مرد کار ** می‌‌شدی پرسان او دیوانه‌‌وار 1410
  • کاین چنین مردی بود اندر جهان ** وز جهان مانند جان باشد نهان‌‌
  • جست او را تاش چون بنده بود ** لا جرم جوینده یابنده بود
  • دید اعرابی زنی او را دخیل ** گفت عمر نک به زیر آن نخیل‌‌
  • زیر خرما بن ز خلقان او جدا ** زیر سایه خفته بین سایه‌‌ی خدا
  • یافتن رسول روم عمر را خفته در زیر درخت‌‌
  • آمد او آن جا و از دور ایستاد ** مر عمر را دید و در لرز اوفتاد 1415
  • هیبتی ز آن خفته آمد بر رسول ** حالتی خوش کرد بر جانش نزول‌‌
  • مهر و هیبت هست ضد همدگر ** این دو ضد را دید جمع اندر جگر
  • گفت با خود من شهان را دیده‌‌ام ** پیش سلطانان مه و بگزیده‌‌ام‌‌
  • از شهانم هیبت و ترسی نبود ** هیبت این مرد هوشم را ربود
  • رفته‌‌ام در بیشه‌‌ی شیر و پلنگ ** روی من ز یشان نگردانید رنگ‌‌ 1420
  • بس شده‌‌ستم در مصاف و کارزار ** همچو شیر آن دم که باشد کار زار
  • بس که خوردم بس زدم زخم گران ** دل قوی تر بوده‌‌ام از دیگران‌‌
  • بی‌‌سلاح این مرد خفته بر زمین ** من به هفت اندام لرزان چیست این‌‌
  • هیبت حق است این از خلق نیست ** هیبت این مرد صاحب دلق نیست‌‌