English    Türkçe    فارسی   

1
1470-1519

  • طبع ناف آهو است آن قوم را ** از برون خون و درونشان مشکها 1470
  • تو مگو کاین مایه بیرون خون بود ** چون رود در ناف مشکی چون شود
  • تو مگو کاین مس برون بد محتقر ** در دل اکسیر چون گیرد گهر
  • اختیار و جبر در تو بد خیال ** چون در ایشان رفت شد نور جلال‌‌
  • نان چو در سفره ست باشد آن جماد ** در تن مردم شود او روح شاد
  • در دل سفره نگردد مستحیل ** مستحیلش جان کند از سلسبیل‌‌ 1475
  • قوت جان است این ای راست خوان ** تا چه باشد قوت آن جان جان‌‌
  • گوشت پاره‌‌ی آدمی با عقل و جان ** می‌‌شکافد کوه را با بحر و کان‌‌
  • زور جان کوه کن شق حجر ** زور جان جان در انشق القمر
  • گر گشاید دل سر انبان راز ** جان به سوی عرش سازد ترک تاز
  • اضافت کردن آدم آن زلت را به خویشتن که ربنا ظلمناو اضافت کردن ابلیس گناه خود را به خدا که بما أغويتنی
  • کرد حق و کرد ما هر دو ببین ** کرد ما را هست دان پیداست این‌‌ 1480
  • گر نباشد فعل خلق اندر میان ** پس مگو کس را چرا کردی چنان‌‌
  • خلق حق افعال ما را موجد است ** فعل ما آثار خلق ایزد است‌‌
  • ناطقی یا حرف بیند یا غرض ** کی شود یک دم محیط دو عرض‌‌
  • گر به معنی رفت شد غافل ز حرف ** پیش و پس یک دم نبیند هیچ طرف‌‌
  • آن زمان که پیش بینی آن زمان ** تو پس خود کی ببینی این بدان‌‌ 1485
  • چون محیط حرف و معنی نیست جان ** چون بود جان خالق این هر دوان‌‌
  • حق محیط جمله آمد ای پسر ** وا ندارد کارش از کار دگر
  • گفت شیطان که بما أغویتنی ** کرد فعل خود نهان دیو دنی‌‌
  • گفت آدم که ظلمنا نفسنا ** او ز فعل حق نبد غافل چو ما
  • در گنه او از ادب پنهانش کرد ** ز آن گنه بر خود زدن او بر بخورد 1490
  • بعد توبه گفتش ای آدم نه من ** آفریدم در تو آن جرم و محن‌‌
  • نه که تقدیر و قضای من بد آن ** چون به وقت عذر کردی آن نهان‌‌
  • گفت ترسیدم ادب نگذاشتم ** گفت هم من پاس آنت داشتم‌‌
  • هر که آرد حرمت او حرمت برد ** هر که آرد قند لوزینه خورد
  • طیبات از بهر که للطیبین ** یار را خوش کن برنجان و ببین‌‌ 1495
  • یک مثال ای دل پی فرقی بیار ** تا بدانی جبر را از اختیار
  • دست کان لرزان بود از ارتعاش ** و آن که دستی را تو لرزانی ز جاش‌‌
  • هر دو جنبش آفریده‌‌ی حق شناس ** لیک نتوان کرد این با آن قیاس‌‌
  • ز آن پشیمانی که لرزانیدی‌‌اش ** مرتعش را کی پشیمان دیدی‌‌اش‌‌
  • بحث عقل است این چه عقل آن حیله‌‌گر ** تا ضعیفی ره برد آن جا مگر 1500
  • بحث عقلی گر در و مرجان بود ** آن دگر باشد که بحث جان بود
  • بحث جان اندر مقامی دیگر است ** باده‌‌ی جان را قوامی دیگر است‌‌
  • آن زمان که بحث عقلی ساز بود ** این عمر با بو الحکم هم راز بود
  • چون عمر از عقل آمد سوی جان ** بو الحکم بو جهل شد در حکم آن‌‌
  • سوی حس و سوی عقل او کامل است ** گر چه خود نسبت به جان او جاهل است‌‌ 1505
  • بحث عقل و حس اثر دان یا سبب ** بحث جانی یا عجب یا بو العجب‌‌
  • ضوء جان آمد نماند ای مستضی ** لازم و ملزوم و نافی مقتضی‌‌
  • ز آن که بینایی که نورش بازغ است ** از دلیل چون عصا بس فارغ است‌‌
  • تفسیر و هو معکم أين ما کنتم
  • بار دیگر ما به قصه آمدیم ** ما از آن قصه برون خود کی شدیم‌‌
  • گر به جهل آییم آن زندان اوست ** ور به علم آییم آن ایوان اوست‌‌ 1510
  • ور به خواب آییم مستان وی‌‌ایم ** ور به بیداری به دستان وی‌‌ایم‌‌
  • ور بگرییم ابر پر زرق وی‌‌ایم ** ور بخندیم آن زمان برق وی‌‌ایم‌‌
  • ور به خشم و جنگ عکس قهر اوست ** ور به صلح و عذر عکس مهر اوست‌‌
  • ما که‌‌ایم اندر جهان پیچ پیچ ** چون الف او خود چه دارد هیچ هیچ‌‌
  • سؤال کردن رسول روم از عمر از سبب ابتلای ارواح با این آب و گل اجساد
  • گفت یا عمر چه حکمت بود و سر ** حبس آن صافی در این جای کدر 1515
  • آب صافی در گلی پنهان شده ** جان صافی بسته‌‌ی ابدان شده‌‌
  • گفت تو بحثی شگرفی می‌‌کنی ** معنیی را بند حرفی می‌‌کنی‌‌
  • حبس کردی معنی آزاد را ** بند حرفی کرده ای تو یاد را
  • از برای فایده این کرده‌‌ای ** تو که خود از فایده در پرده‌‌ای‌‌