English    Türkçe    فارسی   

1
1850-1899

  • اینش گوید من شوم هم راز تو ** و آنش گوید نی منم انباز تو 1850
  • اینش گوید نیست چون تو در وجود ** در جمال و فضل و در احسان و جود
  • آنش گوید هر دو عالم آن تست ** جمله جانهامان طفیل جان تست‌‌
  • او چو بیند خلق را سر مست خویش ** از تکبر می‌‌رود از دست خویش‌‌
  • او نداند که هزاران را چو او ** دیو افکنده ست اندر آب جو
  • لطف و سالوس جهان خوش لقمه‌‌ای است ** کمترش خور کان پر آتش لقمه‌‌ای است‌‌ 1855
  • آتشش پنهان و ذوقش آشکار ** دود او ظاهر شود پایان کار
  • تو مگو آن مدح را من کی خورم ** از طمع می‌‌گوید او پی می‌‌برم‌‌
  • مادحت گر هجو گوید بر ملا ** روزها سوزد دلت ز آن سوزها
  • گر چه دانی کاو ز حرمان گفت آن ** کان طمع که داشت از تو شد زیان‌‌
  • آن اثر می‌‌ماندت در اندرون ** در مدیح این حالتت هست آزمون‌‌ 1860
  • آن اثر هم روزها باقی بود ** مایه‌‌ی کبر و خداع جان شود
  • لیک ننماید چو شیرین است مدح ** بد نماید ز آن که تلخ افتاد قدح‌‌
  • همچو مطبوخ است و حب کان را خوری ** تا به دیری شورش و رنج اندری‌‌
  • ور خوری حلوا بود ذوقش دمی ** این اثر چون آن نمی‌‌پاید همی‌‌
  • چون نمی‌‌پاید همی‌‌پاید نهان ** هر ضدی را تو به ضد او بدان‌‌ 1865
  • چون شکر پاید نهان تاثیر او ** بعد حینی دمل آرد نیش جو
  • نفس از بس مدحها فرعون شد ** کن ذلیل النفس هونا لا تسد
  • تا توانی بنده شو سلطان مباش ** زخم کش چون گوی شو چوگان مباش‌‌
  • ور نه چون لطفت نماند وین جمال ** از تو آید آن حریفان را ملال‌‌
  • آن جماعت کت همی‌‌دادند ریو ** چون ببینندت بگویندت که دیو 1870
  • جمله گویندت چو بینندت به در ** مرده‌‌ای از گور خود بر کرد سر
  • همچو امرد که خدا نامش کنند ** تا بدین سالوس در دامش کنند
  • چون که در بد نامی آمد ریش او ** دیو را ننگ آید از تفتیش او
  • دیو سوی آدمی شد بهر شر ** سوی تو ناید که از دیوی بتر
  • تا تو بودی آدمی دیو از پی‌‌ات ** می‌‌دوید و می‌‌چشانید او می‌‌ات‌‌ 1875
  • چون شدی در خوی دیوی استوار ** می‌‌گریزد از تو دیو نابکار
  • آن که اندر دامنت آویخت او ** چون چنین گشتی ز تو بگریخت او
  • تفسیر ما شاء الله کان‌‌
  • این همه گفتیم لیک اندر بسیچ ** بی‌‌عنایات خدا هیچیم هیچ‌‌
  • بی‌‌عنایات حق و خاصان حق ** گر ملک باشد سیاه استش ورق‌‌
  • ای خدا ای فضل تو حاجت روا ** با تو یاد هیچ کس نبود روا 1880
  • این قدر ارشاد تو بخشیده‌‌ای ** تا بدین بس عیب ما پوشیده‌‌ای‌‌
  • قطره‌‌ای دانش که بخشیدی ز پیش ** متصل گردان به دریاهای خویش‌‌
  • قطره‌‌ای علم است اندر جان من ** وارهانش از هوا وز خاک تن‌‌
  • پیش از آن کاین خاکها خسفش کنند ** پیش از آن کاین بادها نشفش کنند
  • گر چه چون نشفش کند تو قادری ** کش از ایشان واستانی واخری‌‌ 1885
  • قطره‌‌ای کاو در هوا شد یا که ریخت ** از خزینه‌‌ی قدرت تو کی گریخت‌‌
  • گر در آید در عدم یا صد عدم ** چون بخوانیش او کند از سر قدم‌‌
  • صد هزاران ضد ضد را می‌‌کشد ** بازشان حکم تو بیرون می‌‌کشد
  • از عدمها سوی هستی هر زمان ** هست یا رب کاروان در کاروان‌‌
  • خاصه هر شب جمله افکار و عقول ** نیست گردد غرق در بحر نغول‌‌ 1890
  • باز وقت صبح آن اللهیان ** بر زنند از بحر سر چون ماهیان‌‌
  • در خزان آن صد هزاران شاخ و برگ ** از هزیمت رفته در دریای مرگ‌‌
  • زاغ پوشیده سیه چون نوحه‌‌گر ** در گلستان نوحه کرده بر خضر
  • باز فرمان آید از سالار ده ** مر عدم را کانچه خوردی باز ده‌‌
  • آن چه خوردی واده ای مرگ سیاه ** از نبات و دارو و برگ و گیاه‌‌ 1895
  • ای برادر عقل یک دم با خود آر ** دم به دم در تو خزان است و بهار
  • باغ دل را سبز و تر و تازه بین ** پر ز غنچه‌‌ی ورد و سرو و یاسمین‌‌
  • ز انبهی برگ پنهان گشته شاخ ** ز انبهی گل نهان صحرا و کاخ‌‌
  • این سخنهایی که از عقل کل است ** بوی آن گلزار و سرو و سنبل است‌‌