English    Türkçe    فارسی   

1
2599-2648

  • در مقامی زهر و در جایی دوا ** در مقامی کفر و در جایی روا
  • گر چه آن جا او گزند جان بود ** چون بدین جا در رسد درمان بود 2600
  • آب در غوره ترش باشد و لیک ** چون به انگوری رسد شیرین و نیک‌‌
  • باز در خم او شود تلخ و حرام ** در مقام سرکگی نعم الادام‌‌
  • در معنی آن که آن چه ولی کند مرید را نشاید گستاخی کردن و همان فعل کردن که حلوا طبیب را زیان ندارد اما بیمار را زیان دارد و سرما و برف انگور را زیان ندارد اما غوره را زیان دارد که در راهست که ليغفر لک الله ما تقدم من ذنبک و ما تأخر
  • گر ولی زهری خورد نوشی شود ** ور خورد طالب سیه هوشی شود
  • رب هب لی از سلیمان آمده ست ** که مده غیر مرا این ملک و دست‌‌
  • تو مکن با غیر من این لطف و جود ** این حسد را ماند اما آن نبود 2605
  • نکته‌‌ی لا ينبغی می‌‌خوان به جان ** سر من بعدی ز بخل او مدان‌‌
  • بلکه اندر ملک دید او صد خطر ** مو به مو ملک جهان بد بیم سر
  • بیم سر با بیم سر با بیم دین ** امتحانی نیست ما را مثل این‌‌
  • پس سلیمان همتی باید که او ** بگذرد زین صد هزاران رنگ و بو
  • با چنان قوت که او را بود هم ** موج آن ملکش فرومی‌‌بست دم‌‌ 2610
  • چون بر او بنشست زین اندوه گرد ** بر همه شاهان عالم رحم کرد
  • شد شفیع و گفت این ملک و لوا ** با کمالی ده که دادی مر مرا
  • هر که را بدهی و بکنی آن کرم ** او سلیمان است و آن کس هم منم‌‌
  • او نباشد بعدی او باشد معی ** خود معی چه بود منم بی‌‌مدعی‌‌
  • شرح این فرض است گفتن لیک من ** باز می‌‌گردم به قصه‌‌ی مرد و زن‌‌ 2615
  • مخلص ماجرای عرب و جفت او
  • ماجرای مرد و زن را مخلصی ** باز می‌‌جوید درون مخلصی‌‌
  • ماجرای مرد و زن افتاد نقل ** آن مثال نفس خود می‌‌دان و عقل‌‌
  • این زن و مردی که نفس است و خرد ** نیک بایسته ست بهر نیک و بد
  • وین دو بایسته در این خاکی سرا ** روز و شب در جنگ و اندر ماجرا
  • زن همی‌‌خواهد هویج خانگاه ** یعنی آب رو و نان و خوان و جاه‌‌ 2620
  • نفس همچون زن پی چاره‌‌گری ** گاه خاکی گاه جوید سروری‌‌
  • عقل خود زین فکرها آگاه نیست ** در دماغش جز غم الله نیست‌‌
  • گر چه سر قصه این دانه ست و دام ** صورت قصه شنو اکنون تمام‌‌
  • گر بیان معنوی کافی شدی ** خلق عالم عاطل و باطل بدی‌‌
  • گر محبت فکرت و معنیستی ** صورت روزه و نمازت نیستی‌‌ 2625
  • هدیه‌‌های دوستان با همدیگر ** نیست اندر دوستی الا صور
  • تا گواهی داده باشد هدیه‌ها ** بر محبتهای مضمر در خفا
  • ز آن که احسانهای ظاهر شاهدند ** بر محبتهای سر ای ارجمند
  • شاهدت گه راست باشد گه دروغ ** مست گاهی از می و گاهی ز دوغ‌‌
  • دوغ خورده مستیی پیدا کند ** های و هوی و سر گرانیها کند 2630
  • آن مرایی در صیام و در صلاست ** تا گمان آید که او مست ولاست‌‌
  • حاصل افعال برونی دیگر است ** تا نشان باشد بر آن چه مضمر است‌‌
  • یا رب آن تمییز ده ما را به خواست ** تا شناسیم آن نشان کژ ز راست‌‌
  • حس را تمییز دانی چون شود ** آن که حس ینظر بنور الله بود
  • ور اثر نبود سبب هم مظهر است ** همچو خویشی کز محبت مخبر است‌‌ 2635
  • نبود آن که نور حقش شد امام ** مر اثر را یا سببها را غلام‌‌
  • یا محبت در درون شعله زند ** زفت گردد وز اثر فارغ کند
  • حاجتش نبود پی اعلام مهر ** چون محبت نور خود زد بر سپهر
  • هست تفصیلات تا گردد تمام ** این سخن لیکن بجو تو و السلام‌‌
  • گر چه شد معنی در این صورت پدید ** صورت از معنی قریب است و بعید 2640
  • در دلالت همچو آب‌‌اند و درخت ** چون به ماهیت روی دورند سخت‌‌
  • ترک ماهیات و خاصیات گو ** شرح کن احوال آن دو ماهرو
  • دل نهادن عرب بر التماس دل بر خویش و سوگند خوردن که در این تسلیم مرا حیلتی و امتحانی نیست‌‌
  • مرد گفت اکنون گذشتم از خلاف ** حکم داری تیغ بر کش از غلاف‌‌
  • هر چه گویی من ترا فرمان‌‌برم ** در بد و نیک آمد آن ننگرم‌‌
  • در وجود تو شوم من منعدم ** چون محبم حب یعمی و یصم‌‌ 2645
  • گفت زن آهنگ برم می‌‌کنی ** یا به حیلت کشف سرم می‌‌کنی‌‌
  • گفت و الله عالم السر الخفی ** کافرید از خاک آدم را صفی‌‌
  • در سه گز قالب که دادش وا نمود ** هر چه در الواح و در ارواح بود