English    Türkçe    فارسی   

1
270-319

  • هر دو نی خوردند از یک آب خور ** این یکی خالی و آن پر از شکر 270
  • صد هزاران این چنین اشباه بین ** فرقشان هفتاد ساله راه بین‌‌
  • این خورد گردد پلیدی زو جدا ** آن خورد گردد همه نور خدا
  • این خورد زاید همه بخل و حسد ** و آن خورد زاید همه نور احد
  • این زمین پاک و ان شوره ست و بد ** این فرشته‌‌ی پاک و ان دیو است و دد
  • هر دو صورت گر بهم ماند رواست ** آب تلخ و آب شیرین را صفاست‌‌ 275
  • جز که صاحب ذوق کی شناسد بیاب ** او شناسد آب خوش از شوره آب‌‌
  • سحر را با معجزه کرده قیاس ** هر دو را بر مکر پندارد اساس‌‌
  • ساحران موسی از استیزه را ** بر گرفته چون عصای او عصا
  • زین عصا تا آن عصا فرقی است ژرف ** زین عمل تا آن عمل راهی شگرف‌‌
  • لعنة الله این عمل را در قفا ** رحمه الله آن عمل را در وفا 280
  • کافران اندر مری بوزینه طبع ** آفتی آمد درون سینه طبع‌‌
  • هر چه مردم می‌‌کند بوزینه هم ** آن کند کز مرد بیند دم‌‌به‌‌دم‌‌
  • او گمان برده که من کژدم چو او ** فرق را کی داند آن استیزه رو
  • این کند از امر و او بهر ستیز ** بر سر استیزه رویان خاک ریز
  • آن منافق با موافق در نماز ** از پی استیزه آید نی نیاز 285
  • در نماز و روزه و حج و زکات ** با منافق مومنان در برد و مات‌‌
  • مومنان را برد باشد عاقبت ** بر منافق مات اندر آخرت‌‌
  • گر چه هر دو بر سر یک بازی‌‌اند ** هر دو با هم مروزی و رازی‌‌اند
  • هر یکی سوی مقام خود رود ** هر یکی بر وفق نام خود رود
  • مومنش خوانند جانش خوش شود ** ور منافق تیز و پر آتش شود 290
  • نام او محبوب از ذات وی است ** نام این مبغوض از آفات وی است‌‌
  • میم و واو و میم و نون تشریف نیست ** لفظ مومن جز پی تعریف نیست‌‌
  • گر منافق خوانی‌‌اش این نام دون ** همچو کژدم می‌‌خلد در اندرون‌‌
  • گرنه این نام اشتقاق دوزخ است ** پس چرا در وی مذاق دوزخ است‌‌
  • زشتی آن نام بد از حرف نیست ** تلخی آن آب بحر از ظرف نیست‌‌ 295
  • حرف ظرف آمد در او معنی چو آب ** بحر معنی عنده أم الکتاب‌‌
  • بحر تلخ و بحر شیرین در جهان ** در میانشان برزخ لا یبغیان‌‌
  • وانگه این هر دو ز یک اصلی روان ** بر گذر زین هر دو رو تا اصل آن‌‌
  • زر قلب و زر نیکو در عیار ** بی‌‌محک هرگز ندانی ز اعتبار
  • هر که را در جان خدا بنهد محک ** هر یقین را باز داند او ز شک‌‌ 300
  • در دهان زنده خاشاکی جهد ** آن گه آرامد که بیرونش نهد
  • در هزاران لقمه یک خاشاک خرد ** چون در آمد حس زنده پی ببرد
  • حس دنیا نردبان این جهان ** حس دینی نردبان آسمان‌‌
  • صحت این حس بجویید از طبیب ** صحت آن حس بخواهید از حبیب‌‌
  • صحت این حس ز معموری تن ** صحت آن حس ز تخریب بدن‌‌ 305
  • راه جان مر جسم را ویران کند ** بعد از آن ویرانی آبادان کند
  • کرد ویران خانه بهر گنج زر ** وز همان گنجش کند معمورتر
  • آب را ببرید و جو را پاک کرد ** بعد از آن در جو روان کرد آب خورد
  • پوست را بشکافت و پیکان را کشید ** پوست تازه بعد از آتش بردمید
  • قلعه ویران کرد و از کافر ستد ** بعد از آن بر ساختش صد برج و سد 310
  • کار بی‌‌چون را که کیفیت نهد ** این که گفتم هم ضرورت می‌‌دهد
  • گه چنین بنماید و گه ضد این ** جز که حیرانی نباشد کار دین‌‌
  • نی چنان حیران که پشتش سوی اوست ** بل چنین حیران و غرق و مست دوست‌‌
  • آن یکی را روی او شد سوی دوست ** و آن یکی را روی او خود روی دوست‌‌
  • روی هر یک می‌‌نگر می‌‌دار پاس ** بو که گردی تو ز خدمت رو شناس‌‌ 315
  • چون بسی ابلیس آدم روی هست ** پس به هر دستی نشاید داد دست‌‌
  • ز انکه صیاد آورد بانگ صفیر ** تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر
  • بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش ** از هوا آید بیابد دام و نیش‌‌
  • حرف درویشان بدزدد مرد دون ** تا بخواند بر سلیمی ز ان فسون‌‌