English    Türkçe    فارسی   

1
2739-2788

  • بهر گبر و مومن و زیبا و زشت ** همچو خورشید و مطر نی چون بهشت‌‌
  • دید قومی در نظر آراسته ** قوم دیگر منتظر برخاسته‌‌ 2740
  • خاص و عامه از سلیمان تا به مور ** زنده گشته چون جهان از نفخ صور
  • اهل صورت در جواهر بافته ** اهل معنی بحر معنی یافته‌‌
  • آن که بی‌‌همت چه با همت شده ** و آن که با همت چه با نعمت شده‌‌
  • در بیان آن که چنان که گدا عاشق کرم است و عاشق کریم، کرم کریم هم عاشق گداست اگر گدا را صبر بیش بود کریم بر در او آید و اگر کریم را صبر بیش بود گدا بر در او آید اما صبر گدا کمال گداست و صبر کریم نقصان اوست‌‌
  • بانگ می‌‌آمد که ای طالب بیا ** جود محتاج گدایان چون گدا
  • جود می‌‌جوید گدایان و ضعاف ** همچو خوبان کاینه جویند صاف‌‌ 2745
  • روی خوبان ز آینه زیبا شود ** روی احسان از گدا پیدا شود
  • پس از این فرمود حق در و الضحی ** بانگ کم زن ای محمد بر گدا
  • چون گدا آیینه‌‌ی جود است هان ** دم بود بر روی آیینه زیان‌‌
  • آن یکی جودش گدا آرد پدید ** و آن دگر بخشد گدایان را مزید
  • پس گدایان آیت جود حق‌‌اند ** و آن که با حقند جود مطلق‌‌اند 2750
  • و آن که جز این دوست او خود مرده‌‌ای است ** او بر این در نیست نقش پرده‌‌ای است‌‌
  • فرق میان آن که درویش است به خدا و تشنه‌‌ی خدا و میان آن که درویش است از خدا و تشنه‌‌ی غیر است‌‌
  • نقش درویش است او نی اهل نان ** نقش سگ را تو مینداز استخوان‌‌
  • فقر لقمه دارد او نی فقر حق ** پیش نقش مرده‌‌ای کم نه طبق‌‌
  • ماهی خاکی بود درویش نان ** شکل ماهی لیک از دریا رمان‌‌
  • مرغ خانه ست او نه سیمرغ هوا ** لوت نوشد او ننوشد از خدا 2755
  • عاشق حق است او بهر نوال ** نیست جانش عاشق حسن و جمال‌‌
  • گر توهم می‌‌کند او عشق ذات ** ذات نبود وهم اسما و صفات‌‌
  • وهم مخلوق است و مولود آمده ست ** حق نزاییده ست او لم یولد است‌‌
  • عاشق تصویر و وهم خویشتن ** کی بود از عاشقان ذو المنن‌‌
  • عاشق آن وهم اگر صادق بود ** آن مجاز او حقیقت کش شود 2760
  • شرح می‌‌خواهد بیان این سخن ** لیک می‌‌ترسم ز افهام کهن‌‌
  • فهم‌‌های کهنه‌‌ی کوته نظر ** صد خیال بد در آرد در فکر
  • بر سماع راست هر کس چیر نیست ** لقمه‌‌ی هر مرغکی انجیر نیست‌‌
  • خاصه مرغی مرده‌‌ای پوسیده‌‌ای ** پر خیالی اعمیی بی‌‌دیده‌‌ای‌‌
  • نقش ماهی را چه دریا و چه خاک ** رنگ هندو را چه صابون و چه زاک‌‌ 2765
  • نقش اگر غمگین نگاری بر ورق ** او ندارد از غم و شادی سبق‌‌
  • صورتش غمگین و او فارغ از آن ** صورتش خندان و او ز آن بی‌‌نشان‌‌
  • وین غم و شادی که اندر دل خفی است ** پیش آن شادی و غم جز نقش نیست‌‌
  • صورت خندان نقش از بهر تست ** تا از آن صورت شود معنی درست‌‌
  • نقشهایی کاندر این حمامهاست ** از برون جامه کن چون جامهاست‌‌ 2770
  • تا برونی جامه‌‌ها بینی و بس ** جامه بیرون کن در آ ای هم نفس‌‌
  • ز آن که با جامه درون سو راه نیست ** تن ز جان جامه ز تن آگاه نیست‌‌
  • پیش آمدن نقیبان و دربانان خلیفه از بهر اکرام اعرابی و پذیرفتن هدیه‌‌ی او را
  • آن عرابی از بیابان بعید ** بر در دار الخلافه چون رسید
  • پس نقیبان پیش او باز آمدند ** بس گلاب لطف بر جیبش زدند
  • حاجت او فهمشان شد بی‌‌مقال ** کار ایشان بد عطا پیش از سؤال‌‌ 2775
  • پس بدو گفتند یا وجه العرب ** از کجایی چونی از راه و تعب‌‌
  • گفت وجهم گر مرا وجهی دهید ** بی‌‌وجوهم چون پس پشتم نهید
  • ای که در روتان نشان مهتری ** فرتان خوشتر ز زر جعفری‌‌
  • ای که یک دیدارتان دیدارها ** ای نثار دینتان دینارها
  • ای همه ینظر بنور الله شده ** از بر حق بهر بخشش آمده‌‌ 2780
  • تا زنید آن کیمیاهای نظر ** بر سر مسهای اشخاص بشر
  • من غریبم از بیابان آمدم ** بر امید لطف سلطان آمدم‌‌
  • بوی لطف او بیابانها گرفت ** ذره‌‌های ریگ هم جانها گرفت‌‌
  • تا بدین جا بهر دینار آمدم ** چون رسیدم مست دیدار آمدم‌‌
  • بهر نان شخصی سوی نانوا دوید ** داد جان چون حسن نانوا را بدید 2785
  • بهر فرجه شد یکی تا گلستان ** فرجه‌‌ی او شد جمال باغبان‌‌
  • همچو اعرابی که آب از چه کشید ** آب حیوان از رخ یوسف چشید
  • رفت موسی کاتش آرد او به دست ** آتشی دید او که از آتش برست‌‌