English    Türkçe    فارسی   

1
2780-2829

  • ای همه ینظر بنور الله شده ** از بر حق بهر بخشش آمده‌‌ 2780
  • تا زنید آن کیمیاهای نظر ** بر سر مسهای اشخاص بشر
  • من غریبم از بیابان آمدم ** بر امید لطف سلطان آمدم‌‌
  • بوی لطف او بیابانها گرفت ** ذره‌‌های ریگ هم جانها گرفت‌‌
  • تا بدین جا بهر دینار آمدم ** چون رسیدم مست دیدار آمدم‌‌
  • بهر نان شخصی سوی نانوا دوید ** داد جان چون حسن نانوا را بدید 2785
  • بهر فرجه شد یکی تا گلستان ** فرجه‌‌ی او شد جمال باغبان‌‌
  • همچو اعرابی که آب از چه کشید ** آب حیوان از رخ یوسف چشید
  • رفت موسی کاتش آرد او به دست ** آتشی دید او که از آتش برست‌‌
  • جست عیسی تا رهد از دشمنان ** بردش آن جستن به چارم آسمان‌‌
  • دام آدم خوشه‌‌ی گندم شده ** تا وجودش خوشه‌‌ی مردم شده‌‌ 2790
  • باز آید سوی دام از بهر خور ** ساعد شه یابد و اقبال و فر
  • طفل شد مکتب پی کسب هنر ** بر امید مرغ با لطف پدر
  • پس ز مکتب آن یکی صدری شده ** ماهگانه داده و بدری شده‌‌
  • آمده عباس حرب از بهر کین ** بهر قمع احمد و استیز دین‌‌
  • گشته دین را تا قیامت پشت و رو ** در خلافت او و فرزندان او 2795
  • من بر این در طالب چیز آمدم ** صدر گشتم چون به دهلیز آمدم‌‌
  • آب آوردم به تحفه بهر نان ** بوی نانم برد تا صدر جنان‌‌
  • نان برون راند آدمی را از بهشت ** نان مرا اندر بهشتی در سرشت‌‌
  • رستم از آب و ز نان همچون ملک ** بی‌‌غرض گردم بر این در چون فلک‌‌
  • بی‌‌غرض نبود به گردش در جهان ** غیر جسم و غیر جان عاشقان‌‌ 2800
  • در بیان آن که عاشق دنیا بر مثال عاشق دیواری است که بر او تاب آفتاب زند و جهد و جهاد نکرد تا فهم کند که آن تاب و رونق از دیوار نیست از قرص آفتاب است در آسمان چهارم لاجرم کلی دل بر دیوار نهاد چون پرتو آفتاب به آفتاب پیوست او محروم ماند ابدا و حیل بينهم و بين ما يشتهون
  • عاشقان کل نه این عشاق جزو ** ماند از کل آن که شد مشتاق جزو
  • چون که جزوی عاشق جزوی شود ** زود معشوقش به کل خود رود
  • ریش گاو بنده‌‌ی غیر آمد او ** غرقه شد کف در ضعیفی در زد او
  • نیست حاکم تا کند تیمار او ** کار خواجه‌‌ی خود کند یا کار او
  • مثل عرب إذا زنیت فازن بالحرة و إذا سرقت فاسرق الدرة
  • فازن بالحرة پی این شد مثل ** فاسرق الدرة بدین شد منتقل‌‌ 2805
  • بنده سوی خواجه شد او ماند زار ** بوی گل شد سوی گل او ماند خار
  • او بمانده دور از مطلوب خویش ** سعی ضایع رنج باطل پای ریش‌‌
  • همچو صیادی که گیرد سایه‌‌ای ** سایه کی گردد و را سرمایه‌‌ای‌‌
  • سایه‌‌ی مرغی گرفته مرد سخت ** مرغ حیران گشته بر شاخ درخت‌‌
  • کاین مدمغ بر که می‌‌خندد عجب ** اینت باطل اینت پوسیده سبب‌‌ 2810
  • ور تو گویی جزو پیوسته‌‌ی کل است ** خار می‌‌خور خار مقرون گل است‌‌
  • جز ز یک رو نیست پیوسته به کل ** ور نه خود باطل بدی بعث رسل‌‌
  • چون رسولان از پی پیوستن‌‌اند ** پس چه پیوندندشان چون یک تن‌‌اند
  • این سخن پایان ندارد ای غلام ** روز بی‌‌گه شد حکایت کن تمام‌‌
  • سپردن عرب هدیه را یعنی سبو را به غلامان خلیفه‌‌
  • آن سبوی آب را در پیش داشت ** تخم خدمت را در آن حضرت بکاشت‌‌ 2815
  • گفت این هدیه بدان سلطان برید ** سایل شه را ز حاجت واخرید
  • آب شیرین و سبوی سبز و نو ** ز آب بارانی که جمع آمد به گو
  • خنده می‌‌آمد نقیبان را از آن ** لیک پذرفتند آن را همچو جان‌‌
  • ز آن که لطف شاه خوب با خبر ** کرده بود اندر همه ارکان اثر
  • خوی شاهان در رعیت جا کند ** چرخ اخضر خاک را خضرا کند 2820
  • شه چو حوضی دان حشم چون لوله‌‌ها ** آب از لوله روان در کوله‌‌ها
  • چون که آب جمله از حوضی است پاک ** هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک‌‌
  • ور در آن حوض آب شور است و پلید ** هر یکی لوله همان آرد پدید
  • ز آن که پیوسته ست هر لوله به حوض ** خوض کن در معنی این حرف خوض‌‌
  • لطف شاهنشاه جان بی‌‌وطن ** چون اثر کرده ست اندر کل تن‌‌ 2825
  • لطف عقل خوش نهاد خوش نسب ** چون همه تن را در آرد در ادب‌‌
  • عشق شنگ بی‌‌قرار بی‌‌سکون ** چون در آرد کل تن را در جنون‌‌
  • لطف آب بحر کاو چون کوثر است ** سنگ ریزه‌‌ش جمله در و گوهر است‌‌
  • هر هنر که استا بدان معروف شد ** جان شاگردان بدان موصوف شد