English    Türkçe    فارسی   

1
289-338

  • هر یکی سوی مقام خود رود ** هر یکی بر وفق نام خود رود
  • مومنش خوانند جانش خوش شود ** ور منافق تیز و پر آتش شود 290
  • نام او محبوب از ذات وی است ** نام این مبغوض از آفات وی است‌‌
  • میم و واو و میم و نون تشریف نیست ** لفظ مومن جز پی تعریف نیست‌‌
  • گر منافق خوانی‌‌اش این نام دون ** همچو کژدم می‌‌خلد در اندرون‌‌
  • گرنه این نام اشتقاق دوزخ است ** پس چرا در وی مذاق دوزخ است‌‌
  • زشتی آن نام بد از حرف نیست ** تلخی آن آب بحر از ظرف نیست‌‌ 295
  • حرف ظرف آمد در او معنی چو آب ** بحر معنی عنده أم الکتاب‌‌
  • بحر تلخ و بحر شیرین در جهان ** در میانشان برزخ لا یبغیان‌‌
  • وانگه این هر دو ز یک اصلی روان ** بر گذر زین هر دو رو تا اصل آن‌‌
  • زر قلب و زر نیکو در عیار ** بی‌‌محک هرگز ندانی ز اعتبار
  • هر که را در جان خدا بنهد محک ** هر یقین را باز داند او ز شک‌‌ 300
  • در دهان زنده خاشاکی جهد ** آن گه آرامد که بیرونش نهد
  • در هزاران لقمه یک خاشاک خرد ** چون در آمد حس زنده پی ببرد
  • حس دنیا نردبان این جهان ** حس دینی نردبان آسمان‌‌
  • صحت این حس بجویید از طبیب ** صحت آن حس بخواهید از حبیب‌‌
  • صحت این حس ز معموری تن ** صحت آن حس ز تخریب بدن‌‌ 305
  • راه جان مر جسم را ویران کند ** بعد از آن ویرانی آبادان کند
  • کرد ویران خانه بهر گنج زر ** وز همان گنجش کند معمورتر
  • آب را ببرید و جو را پاک کرد ** بعد از آن در جو روان کرد آب خورد
  • پوست را بشکافت و پیکان را کشید ** پوست تازه بعد از آتش بردمید
  • قلعه ویران کرد و از کافر ستد ** بعد از آن بر ساختش صد برج و سد 310
  • کار بی‌‌چون را که کیفیت نهد ** این که گفتم هم ضرورت می‌‌دهد
  • گه چنین بنماید و گه ضد این ** جز که حیرانی نباشد کار دین‌‌
  • نی چنان حیران که پشتش سوی اوست ** بل چنین حیران و غرق و مست دوست‌‌
  • آن یکی را روی او شد سوی دوست ** و آن یکی را روی او خود روی دوست‌‌
  • روی هر یک می‌‌نگر می‌‌دار پاس ** بو که گردی تو ز خدمت رو شناس‌‌ 315
  • چون بسی ابلیس آدم روی هست ** پس به هر دستی نشاید داد دست‌‌
  • ز انکه صیاد آورد بانگ صفیر ** تا فریبد مرغ را آن مرغ گیر
  • بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش ** از هوا آید بیابد دام و نیش‌‌
  • حرف درویشان بدزدد مرد دون ** تا بخواند بر سلیمی ز ان فسون‌‌
  • کار مردان روشنی و گرمی است ** کار دونان حیله و بی‌‌شرمی است‌‌ 320
  • شیر پشمین از برای کد کنند ** بو مسیلم را لقب احمد کنند
  • بو مسیلم را لقب کذاب ماند ** مر محمد را اولو الالباب ماند
  • آن شراب حق ختامش مشک ناب ** باده را ختمش بود گند و عذاب‌‌
  • داستان آن پادشاه جهود که نصرانیان را می‌‌کشت از بهر تعصب
  • بود شاهی در جهودان ظلم ساز ** دشمن عیسی و نصرانی گداز
  • عهد عیسی بود و نوبت آن او ** جان موسی او و موسی جان او 325
  • شاه احول کرد در راه خدا ** آن دو دمساز خدایی را جدا
  • گفت استاد احولی را کاندر آ ** رو برون آر از وثاق آن شیشه را
  • گفت احول ز ان دو شیشه من کدام ** پیش تو آرم بکن شرح تمام‌‌
  • گفت استاد آن دو شیشه نیست رو ** احولی بگذار و افزون بین مشو
  • گفت ای استا مرا طعنه مزن ** گفت استا ز ان دو یک را در شکن‌‌ 330
  • شیشه یک بود و به چشمش دو نمود ** چون شکست او شیشه را دیگر نبود
  • چون یکی بشکست هر دو شد ز چشم ** مردم احول گردد از میلان و خشم‌‌
  • خشم و شهوت مرد را احول کند ** ز استقامت روح را مبدل کند
  • چون غرض آمد هنر پوشیده شد ** صد حجاب از دل به سوی دیده شد
  • چون دهد قاضی به دل رشوت قرار ** کی شناسد ظالم از مظلوم زار 335
  • شاه از حقد جهودانه چنان ** گشت احول کالامان یا رب امان‌‌
  • صد هزاران مومن مظلوم کشت ** که پناهم دین موسی را و پشت‌‌
  • آموختن وزیر مکر پادشاه را
  • او وزیری داشت گبر و عشوه‌‌ده ** کاو بر آب از مکر بر بستی گره‌‌