English    Türkçe    فارسی   

1
2891-2940

  • ذات زرش ذات ربانیت است ** نقش بت بر نقد زر عاریت است‌‌
  • بهر کیکی تو گلیمی را مسوز ** وز صداع هر مگس مگذار روز
  • بت پرستی چون بمانی در صور ** صورتش بگذار و در معنی نگر
  • مرد حجی همره حاجی طلب ** خواه هندو خواه ترک و یا عرب‌‌
  • منگر اندر نقش و اندر رنگ او ** بنگر اندر عزم و در آهنگ او 2895
  • گر سیاه است او هم آهنگ تو است ** تو سپیدش خوان که هم رنگ تو است‌‌
  • این حکایت گفته شد زیر و زبر ** همچو فکر عاشقان بی‌‌پا و سر
  • سر ندارد چون ز ازل بوده ست پیش ** پا ندارد با ابد بوده ست خویش‌‌
  • بلکه چون آب است هر قطره از آن ** هم سر است و پا و هم بی‌‌هردوان‌‌
  • حاش لله این حکایت نیست هین ** نقد حال ما و تست این خوش ببین‌‌ 2900
  • ز آن که صوفی با کر و با فر بود ** هر چه آن ماضی است لا یذکر بود
  • هم عرب ما هم سبو ما هم ملک ** جمله ما يؤفک عنه من أفک‌‌
  • عقل را شو دان و زن را نفس و طمع ** این دو ظلمانی و منکر عقل شمع‌‌
  • بشنو اکنون اصل انکار از چه خاست ** ز آن که کل را گونه گونه جزوهاست‌‌
  • جزو کل نی جزوها نسبت به کل ** نی چو بوی گل که باشد جزو گل‌‌ 2905
  • لطف سبزه جزو لطف گل بود ** بانگ قمری جزو آن بلبل بود
  • گر شوم مشغول اشکال و جواب ** تشنگان را کی توانم داد آب‌‌
  • گر تو اشکالی به کلی و حرج ** صبر کن الصبر مفتاح الفرج‌‌
  • احتما کن احتما ز اندیشه‌‌ها ** فکر شیر و گور و دلها بیشه‌‌ها
  • احتماها بر دواها سرور است ** ز آن که خاریدن فزونی گر است‌‌ 2910
  • احتما اصل دوا آمد یقین ** احتما کن قوت جان را ببین‌‌
  • قابل این گفته‌‌ها شو گوش‌‌وار ** تا که از زر سازمت من گوشوار
  • حلقه در گوش مه زرگر شوی ** تا به ماه و تا ثریا بر شوی‌‌
  • اولا بشنو که خلق مختلف ** مختلف جانند از یا تا الف‌‌
  • در حروف مختلف شور و شکی است ** گر چه از یک رو ز سر تا پا یکی است‌‌ 2915
  • از یکی رو ضد و یک رو متحد ** از یکی رو هزل و از یک روی جد
  • پس قیامت روز عرض اکبر است ** عرض او خواهد که با زیب و فر است‌‌
  • هر که چون هندوی بد سودایی است ** روز عرضش نوبت رسوایی است‌‌
  • چون ندارد روی همچون آفتاب ** او نخواهد جز شبی همچون نقاب‌‌
  • برگ یک گل چون ندارد خار او ** شد بهاران دشمن اسرار او 2920
  • و انکه سر تا پا گل است و سوسن است ** پس بهار او را دو چشم روشن است‌‌
  • خار بی‌‌معنی خزان خواهد خزان ** تا زند پهلوی خود با گلستان‌‌
  • تا بپوشد حسن آن و ننگ این ** تا نبینی رنگ آن و رنگ این‌‌
  • پس خزان او را بهار است و حیات ** یک نماید سنگ و یاقوت زکات‌‌
  • باغبان هم داند آن را در خزان ** لیک دید یک به از دید جهان‌‌ 2925
  • خود جهان آن یک کس است او ابله است ** هر ستاره بر فلک جزو مه است‌‌
  • پس همی‌‌گویند هر نقش و نگار ** مژده مژده نک همی‌‌آید بهار
  • تا بود تابان شکوفه چون زره ** کی کند آن میوه‌‌ها پیدا گره‌‌
  • چون شکوفه ریخت میوه سر کند ** چون که تن بشکست جان سر بر زند
  • میوه معنی و شکوفه صورتش ** آن شکوفه مژده میوه نعمتش‌‌ 2930
  • چون شکوفه ریخت میوه شد پدید ** چون که آن کم شد شد این اندر مزید
  • تا که نان نشکست قوت کی دهد ** ناشکسته خوشه‌ها کی مَیْ دهد
  • تا هلیله نشکند با ادویه ** کی شود خود صحت افزا ادویه‌‌
  • در صفت پیر و مطاوعت وی‌‌
  • ای ضیاء الحق حسام الدین بگیر ** یک دو کاغذ بر فزا در وصف پیر
  • گر چه جسم نازکت را زور نیست ** لیک بی‌‌خورشید ما را نور نیست‌‌ 2935
  • گر چه مصباح و زجاجه گشته‌‌ای ** لیک سر خیل دلی سر رشته‌‌ای‌‌
  • چون سر رشته به دست و کام تست ** درهای عقد دل ز انعام تست‌‌
  • بر نویس احوال پیر راهدان ** پیر را بگزین و عین راه دان‌‌
  • پیر تابستان و خلقان تیر ماه ** خلق مانند شب‌‌اند و پیر ماه‌‌
  • کرده‌‌ام بخت جوان را نام پیر ** کاو ز حق پیر است نز ایام پیر 2940