English    Türkçe    فارسی   

1
3250-3299

  • زخم نیش اما چو از هستی تست ** غم قوی باشد نگردد درد سست‌‌ 3250
  • شرح این از سینه بیرون می‌‌جهد ** لیک می‌‌ترسم که نومیدی دهد
  • نی مشو نومید و خود را شاد کن ** پیش آن فریادرس فریاد کن‌‌
  • کای محب عفو از ما عفو کن ** ای طبیب رنج ناسور کهن‌‌
  • عکس حکمت آن شقی را یاوه کرد ** خود مبین تا بر نیارد از تو گرد
  • ای برادر بر تو حکمت جاریه ست ** آن ز ابدال است و بر تو عاریه ست‌‌ 3255
  • گر چه در خود خانه نوری یافته ست ** آن ز همسایه‌‌ی منور تافته ست‌‌
  • شکر کن غره مشو بینی مکن ** گوش دار و هیچ خود بینی مکن‌‌
  • صد دریغ و درد کاین عاریتی ** امتان را دور کرد از امتی‌‌
  • من غلام آن که او در هر رباط ** خویش را واصل نداند بر سماط
  • بس رباطی که بباید ترک کرد ** تا به مسکن در رسد یک روز مرد 3260
  • گر چه آهن سرخ شد او سرخ نیست ** پرتو عاریت آتش زنی است‌‌
  • گر شود پر نور روزن یا سرا ** تو مدان روشن مگر خورشید را
  • هر در و دیوار گوید روشنم ** پرتو غیری ندارم این منم‌‌
  • پس بگوید آفتاب ای نارشید ** چون که من غارب شوم آید پدید
  • سبزه‌‌ها گویند ما سبز از خودیم ** شاد و خندانیم و بس زیبا خدیم‌‌ 3265
  • فصل تابستان بگوید ای امم ** خویش را بینید چون من بگذرم‌‌
  • تن همی‌‌نازد به خوبی و جمال ** روح پنهان کرده فر و پر و بال‌‌
  • گویدش ای مزبله تو کیستی ** یک دو روز از پرتو من زیستی‌‌
  • غنج و نازت می‌‌نگنجد در جهان ** باش تا که من شوم از تو جهان‌‌
  • گرم‌‌دارانت ترا گوری کنند ** طعمه‌‌ی موران و مارانت کنند 3270
  • بینی از گند تو گیرد آن کسی ** کاو به پیش تو همی‌‌مردی بسی‌‌
  • پرتو روح است نطق و چشم و گوش ** پرتو آتش بود در آب جوش‌‌
  • آن چنان که پرتو جان بر تن است ** پرتو ابدال بر جان من است‌‌
  • جان جان چون واکشد پا را ز جان ** جان چنان گردد که بی‌‌جان تن بدان‌‌
  • سر از آن رو می‌‌نهم من بر زمین ** تا گواه من بود در روز دین‌‌ 3275
  • یوم دین که زلزلت زلزالها ** این زمین باشد گواه حالها
  • کاو تحدث جهرة أخبارها ** در سخن آید زمین و خاره‌‌ها
  • فلسفی منکر شود در فکر و ظن ** گو برو سر را بر آن دیوار زن‌‌
  • نطق آب و نطق خاک و نطق گل ** هست محسوس حواس اهل دل‌‌
  • فلسفی کاو منکر حنانه است ** از حواس اولیا بیگانه است‌‌ 3280
  • گوید او که پرتو سودای خلق ** بس خیالات آورد در رای خلق‌‌
  • بلکه عکس آن فساد و کفر او ** این خیال منکری را زد بر او
  • فلسفی مر دیو را منکر شود ** در همان دم سخره‌‌ی دیوی بود
  • گر ندیدی دیو را خود را ببین ** بی‌‌جنون نبود کبودی بر جبین‌‌
  • هر که را در دل شک و پیچانی است ** در جهان او فلسفی پنهانی است‌‌ 3285
  • می‌‌نماید اعتقاد و گاه گاه ** آن رگ فلسف کند رویش سیاه‌‌
  • الحذر ای مومنان کان در شماست ** در شما بس عالم بی‌‌منتهاست‌‌
  • جمله هفتاد و دو ملت در تو است ** وه که روزی آن بر آرد از تو دست‌‌
  • هر که او را برگ آن ایمان بود ** همچو برگ از بیم این لرزان بود
  • بر بلیس و دیو از آن خندیده‌‌ای ** که تو خود را نیک مردم دیده‌‌ای‌‌ 3290
  • چون کند جان باژگونه پوستین ** چند واویلا بر آید اهل دین
  • بر دکان هر زرنما خندان شده ست ** ز آنکه سنگ امتحان پنهان شده ست‌‌
  • پرده ای ستار از ما بر مگیر ** باش اندر امتحان ما مجیر
  • قلب پهلو می‌‌زند با زر به شب ** انتظار روز می‌‌دارد ذهب‌‌
  • با زبان حال زر گوید که باش ** ای مزور تا بر آید روز فاش‌‌ 3295
  • صد هزاران سال ابلیس لعین ** بود ز ابدال و امیر المؤمنین‌‌
  • پنجه زد با آدم از نازی که داشت ** گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت‌‌
  • دعا کردن بلعم باعور که موسی و قومش را از این شهر که حصار داده‌‌اند بی‌‌مراد باز گردان‌‌
  • بلعم باعور را خلق جهان ** سغبه شد مانند عیسای زمان‌‌
  • سجده ناوردند کس را دون او ** صحت رنجور بود افسون او