English    Türkçe    فارسی   

1
3420-3469

  • خار خار دو فرشته هم نهشت ** تا که تخم خویش بینی را نکشت‌‌ 3420
  • پس همی‌‌گفتند کای ارکانیان ** بی‌‌خبر از پاکی روحانیان‌‌
  • ما بر این گردون تتقها می‌‌تنیم ** بر زمین آییم و شادروان زنیم‌‌
  • عدل توزیم و عبادت آوریم ** باز هر شب سوی گردون بر پریم‌‌
  • تا شویم اعجوبه‌‌ی دور زمان ** تا نهیم اندر زمین امن و امان‌‌
  • آن قیاس حال گردون بر زمین ** راست ناید فرق دارد در کمین‌‌ 3425
  • در بیان آن که حال خود و مستی خود پنهان باید داشت از جاهلان‌‌
  • بشنو الفاظ حکیم پرده‌‌ای ** سر همانجا نه که باده خورده‌‌ای‌‌
  • چون که از میخانه مستی ضال شد ** تسخر و بازیچه‌‌ی اطفال شد
  • می‌‌فتد او سو به سو بر هر رهی ** در گل و می‌‌خنددش هر ابلهی‌‌
  • او چنین و کودکان اندر پی‌‌اش ** بی‌‌خبر از مستی و ذوق می‌‌اش‌‌
  • خلق اطفال‌‌اند جز مست خدا ** نیست بالغ جز رهیده از هوا 3430
  • گفت دنیا لعب و لهو است و شما ** کودکید و راست فرماید خدا
  • از لعب بیرون نرفتی کودکی ** بی‌‌ذکات روح کی باشد ذکی‌‌
  • چون جماع طفل دان این شهوتی ** که همی‌‌رانند اینجا ای فتی‌‌
  • آن جماع طفل چه بود بازیی ** با جماع رستمی و غازیی‌‌
  • جنگ خلقان همچو جنگ کودکان ** جمله بی‌‌معنی و بی‌‌مغز و مهان‌‌ 3435
  • جمله با شمشیر چوبین جنگشان ** جمله در لاینفعی آهنگشان‌‌
  • جمله‌‌شان گشته سواره بر نیی ** کاین براق ماست یا دلدل پیی‌‌
  • حامل‌‌اند و خود ز جهل افراشته ** راکب و محمول ره پنداشته‌‌
  • باش تا روزی که محمولان حق ** اسب تازان بگذرند از نه طبق‌‌
  • تعرج الروح إلیه و الملک ** من عروج الروح یهتز الفلک‌‌ 3440
  • همچو طفلان جمله‌‌تان دامن سوار ** گوشه‌‌ی دامن‌‌گرفته اسب‌‌وار
  • از حق إن الظن لا يغنی رسید ** مرکب ظن بر فلک‌‌ها کی دوید
  • اغلب الظنین فی ترجیح ذا ** لا تماری الشمس فی توضیحها
  • آن گهی بینید مرکبهای خویش ** مرکبی سازیده‌‌اید از پای خویش‌‌
  • وهم و فکر و حس و ادراک شما ** همچو نی دان مرکب کودک هلا 3445
  • علمهای اهل دل حمالشان ** علمهای اهل تن احمالشان‌‌
  • علم چون بر دل زند یاری شود ** علم چون بر تن زند باری شود
  • گفت ایزد یحمل اسفاره ** بار باشد علم کان نبود ز هو
  • علم کان نبود ز هو بی‌‌واسطه ** آن نپاید همچو رنگ ماشطه‌‌
  • لیک چون این بار را نیکو کشی ** بار بر گیرند و بخشندت خوشی‌‌ 3450
  • هین مکش بهر هوا آن بار علم ** تا ببینی در درون انبار علم‌‌
  • تا که بر رهوار علم آیی سوار ** بعد از آن افتد ترا از دوش بار
  • از هواها کی رهی بی‌‌جام هو ** ای ز هو قانع شده با نام هو
  • از صفت و ز نام چه زاید خیال ** و آن خیالش هست دلال وصال‌‌
  • دیده‌‌ای دلال بی‌‌مدلول هیچ ** تا نباشد جاده نبود غول هیچ‌‌ 3455
  • هیچ نامی بی‌‌حقیقت دیده‌‌ای ** یا ز گاف و لام گل گل چیده‌‌ای‌‌
  • اسم خواندی رو مسمی را بجو ** مه به بالا دان نه اندر آب جو
  • گر ز نام و حرف خواهی بگذری ** پاک کن خود را ز خود هین یک سری‌‌
  • همچو آهن ز آهنی بی‌‌رنگ شو ** در ریاضت آینه‌‌ی بی‌‌زنگ شو
  • خویش را صافی کن از اوصاف خود ** تا ببینی ذات پاک صاف خود 3460
  • بینی اندر دل علوم انبیا ** بی‌‌کتاب و بی‌‌معید و اوستا
  • گفت پیغمبر که هست از امتم ** کاو بود هم گوهر و هم همتم‌‌
  • مر مرا ز آن نور بیند جانشان ** که من ایشان را همی‌‌بینم بدان‌‌
  • بی‌‌صحیحین و احادیث و رواه ** بلکه اندر مشرب آب حیات‌‌
  • سر امسینا لکردیا بدان ** راز اصبحنا عرابیا بخوان‌‌ 3465
  • ور مثالی خواهی از علم نهان ** قصه گو از رومیان و چینیان‌‌
  • قصه‌‌ی مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری‌‌
  • چینیان گفتند ما نقاش‌‌تر ** رومیان گفتند ما را کر و فر
  • گفت سلطان امتحان خواهم در این ** کز شماها کیست در دعوی گزین‌‌
  • اهل چین و روم چون حاضر شدند ** رومیان از بحث در مکث آمدند