English    Türkçe    فارسی   

1
377-426

  • ما در این انبار گندم می‌‌کنیم ** گندم جمع آمده گم می‌‌کنیم‌‌
  • می‌‌نیندیشیم آخر ما به هوش ** کین خلل در گندم است از مکر موش‌‌
  • موش تا انبار ما حفره زده ست ** وز فنش انبار ما ویران شده ست‌‌
  • اول ای جان دفع شر موش کن ** وانگهان در جمع گندم جوش کن‌‌ 380
  • بشنو از اخبار آن صدر الصدور ** لا صلاة تم الا بالحضور
  • گر نه موشی دزد در انبار ماست ** گندم اعمال چل ساله کجاست‌‌
  • ریزه ریزه صدق هر روزه چرا ** جمع می‌‌ناید در این انبار ما
  • بس ستاره‌‌ی آتش از آهن جهید ** و ان دل سوزیده پذرفت و کشید
  • لیک در ظلمت یکی دزدی نهان ** می‌‌نهد انگشت بر استارگان‌‌ 385
  • می‌‌کشد استارگان را یک به یک ** تا که نفروزد چراغی از فلک‌‌
  • گر هزاران دام باشد در قدم ** چون تو با مایی نباشد هیچ غم‌‌
  • هر شبی از دام تن ارواح را ** می‌‌رهانی می‌‌کنی الواح را
  • می‌‌رهند ارواح هر شب زین قفس ** فارغان، نه حاکم و محکوم کس‌‌
  • شب ز زندان بی‌‌خبر زندانیان ** شب ز دولت بی‌‌خبر سلطانیان‌‌ 390
  • نه غم و اندیشه‌‌ی سود و زیان ** نه خیال این فلان و آن فلان‌‌
  • حال عارف این بود بی‌‌خواب هم ** گفت ایزد هم رقود زین مرم‌‌
  • خفته از احوال دنیا روز و شب ** چون قلم در پنجه‌‌ی تقلیب رب‌‌
  • آن که او پنجه نبیند در رقم ** فعل پندارد به جنبش از قلم‌‌
  • شمه‌‌ای زین حال عارف وانمود ** خلق را هم خواب حسی در ربود 395
  • رفته در صحرای بی‌‌چون جانشان ** روحشان آسوده و ابدانشان‌‌
  • وز صفیری باز دام اندر کشی ** جمله را در داد و در داور کشی‌‌
  • فالق الإصباح اسرافیل‌‌وار ** جمله را در صورت آرد ز ان دیار
  • روحهای منبسط را تن کند ** هر تنی را باز آبستن کند
  • اسب جانها را کند عاری ز زین ** سر النوم اخ الموت است این‌‌ 400
  • لیک بهر آن که روز آیند باز ** بر نهد بر پایشان بند دراز
  • تا که روزش واکشد ز ان مرغزار ** وز چراگاه آردش در زیر بار
  • کاش چون اصحاب کهف این روح را ** حفظ کردی یا چو کشتی نوح را
  • تا از این طوفان بیداری و هوش ** وارهیدی این ضمیر چشم و گوش‌‌
  • ای بسی اصحاب کهف اندر جهان ** پهلوی تو پیش تو هست این زمان‌‌ 405
  • غار با او یار با او در سرود ** مهر بر چشم است و بر گوشت چه سود
  • قصه‌‌ی دیدن خلیفه لیلی را
  • گفت لیلی را خلیفه کان توی ** کز تو مجنون شد پریشان و غوی‌‌
  • از دگر خوبان تو افزون نیستی ** گفت خامش چون تو مجنون نیستی‌‌
  • هر که بیدار است او در خواب‌‌تر ** هست بیداریش از خوابش بتر
  • چون به حق بیدار نبود جان ما ** هست بیداری چو در بندان ما 410
  • جان همه روز از لگدکوب خیال ** وز زیان و سود وز خوف زوال‌‌
  • نی صفا می‌‌ماندش نی لطف و فر ** نی به سوی آسمان راه سفر
  • خفته آن باشد که او از هر خیال ** دارد اومید و کند با او مقال‌‌
  • دیو را چون حور بیند او به خواب ** پس ز شهوت ریزد او با دیو آب‌‌
  • چون که تخم نسل را در شوره ریختا ** و به خویش آمد خیال از وی گریخت‌‌ 415
  • ضعف سر بیند از آن و تن پلید ** آه از آن نقش پدید ناپدید
  • مرغ بر بالا و زیر آن سایه‌‌اش ** می‌‌دود بر خاک پران مرغ‌‌وش‌‌
  • ابلهی صیاد آن سایه شود ** می‌‌دود چندان که بی‌‌مایه شود
  • بی‌‌خبر کان عکس آن مرغ هواست ** بی‌‌خبر که اصل آن سایه کجاست‌‌
  • تیر اندازد به سوی سایه او ** ترکشش خالی شود از جستجو 420
  • ترکش عمرش تهی شد عمر رفت ** از دویدن در شکار سایه تفت‌‌
  • سایه‌‌ی یزدان چو باشد دایه‌‌اش ** وارهاند از خیال و سایه‌‌اش‌‌
  • سایه‌‌ی یزدان بود بنده‌‌ی خدا ** مرده او زین عالم و زنده‌‌ی خدا
  • دامن او گیر زودتر بی‌‌گمان ** تا رهی در دامن آخر زمان‌‌
  • کيف مد الظل نقش اولیاست ** کاو دلیل نور خورشید خداست‌‌ 425
  • اندر این وادی مرو بی‌‌این دلیل ** لا أحب الآفلین گو چون خلیل‌‌