English    Türkçe    فارسی   

1
508-557

  • پرتو دانش زده بر آب و طین ** تا شده دانه پذیرنده‌‌ی زمین‌‌
  • خاک امین و هر چه در وی کاشتی ** بی‌‌خیانت جنس آن برداشتی‌‌
  • این امانت ز آن امانت یافته ست ** کافتاب عدل بر وی تافته ست‌‌ 510
  • تا نشان حق نیارد نو بهار ** خاک سرها را نکرده آشکار
  • آن جوادی که جمادی را بداد ** این خبرها وین امانت وین سداد
  • مر جمادی را کند فضلش خبیر ** عاقلان را کرده قهر او ضریر
  • جان و دل را طاقت آن جوش نیست ** با که گویم در جهان یک گوش نیست‌‌
  • هر کجا گوشی بد از وی چشم گشت ** هر کجا سنگی بد از وی یشم گشت‌‌ 515
  • کیمیا ساز است چه بود کیمیا ** معجزه بخش است چه بود سیمیا
  • این ثنا گفتن ز من ترک ثناست ** کین دلیل هستی و هستی خطاست‌‌
  • پیش هست او بباید نیست بود ** چیست هستی پیش او کور و کبود
  • گر نبودی کور از او بگداختی ** گرمی خورشید را بشناختی‌‌
  • ور نبودی او کبود از تعزیت ** کی فسردی همچو یخ این ناحیت‌‌ 520
  • بیان خسارت وزیر در این مکر
  • همچو شه نادان و غافل بد وزیر ** پنجه می‌‌زد با قدیم ناگزیر
  • با چنان قادر خدایی کز عدم ** صد چو عالم هست گرداند به دم‌‌
  • صد چو عالم در نظر پیدا کند ** چون که چشمت را به خود بینا کند
  • گر جهان پیشت بزرگ و بی‌‌بنی است ** پیش قدرت ذره ای می‌‌دان که نیست‌‌
  • این جهان خود حبس جانهای شماست‌‌ ** هین روید آن سو که صحرای شماست 525
  • این جهان محدود و آن خود بی‌‌حد است ** نقش و صورت پیش آن معنی سد است‌‌.
  • صد هزاران نیزه‌‌ی فرعون را ** در شکست از موسیی با یک عصا
  • صد هزاران طب جالینوس بود ** پیش عیسی و دمش افسوس بود
  • صد هزاران دفتر اشعار بود ** پیش حرف امیی آن عار بود
  • با چنین غالب خداوندی کسی ** چون نمیرد گر نباشد او خسی‌‌ 530
  • بس دل چون کوه را انگیخت او ** مرغ زیرک با دو پا آویخت او
  • فهم و خاطر تیز کردن نیست راه ** جز شکسته می‌‌نگیرد فضل شاه‌‌
  • ای بسا گنج آگنان کنج کاو ** کان خیال اندیش را شد ریش گاو
  • گاو که بود تا تو ریش او شوی ** خاک چه بود تا حشیش او شوی‌‌
  • چون زنی از کار بد شد روی زرد ** مسخ کرد او را خدا و زهره کرد 535
  • عورتی را زهره کردن مسخ بود ** خاک و گل گشتن نه مسخ است ای عنود
  • روح می‌‌بردت سوی چرخ برین ** سوی آب و گل شدی در اسفلین‌‌
  • خویشتن را مسخ کردی زین سفول ** ز آن وجودی که بد آن رشک عقول‌‌
  • پس ببین کین مسخ کردن چون بود ** پیش آن مسخ این به غایت دون بود
  • اسب همت سوی اختر تاختی ** آدم مسجود را نشناختی‌‌ 540
  • آخر آدم زاده‌‌ای ای ناخلف ** چند پنداری تو پستی را شرف‌‌
  • چند گویی من بگیرم عالمی ** این جهان را پر کنم از خود همی‌‌
  • گر جهان پر برف گردد سربه‌‌سر ** تاب خور بگدازدش با یک نظر
  • وزر او و صد وزیر و صد هزار ** نیست گرداند خدا از یک شرار
  • عین آن تخییل را حکمت کند ** عین آن زهر آب را شربت کند 545
  • آن گمان انگیز را سازد یقین ** مهرها رویاند از اسباب کین‌‌
  • پرورد در آتش ابراهیم را ** ایمنی روح سازد بیم را
  • از سبب سوزیش من سودایی‌‌ام ** در خیالاتش چو سوفسطایی‌‌ام‌‌
  • مکر دیگر انگیختن وزیر در اضلال قوم
  • مکر دیگر آن وزیر از خود ببست ** وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست‌‌
  • در مریدان در فکند از شوق سوز ** بود در خلوت چهل پنجاه روز 550
  • خلق دیوانه شدند از شوق او ** از فراق حال و قال و ذوق او
  • لابه و زاری همی‌‌کردند و او ** از ریاضت گشته در خلوت دو تو
  • گفته ایشان نیست ما را بی‌‌تو نور ** بی‌‌عصا کش چون بود احوال کور
  • از سر اکرام و از بهر خدا ** بیش از این ما را مدار از خود جدا
  • ما چو طفلانیم و ما را دایه تو ** بر سر ما گستران آن سایه تو 555
  • گفت جانم از محبان دور نیست ** لیک بیرون آمدن دستور نیست‌‌
  • آن امیران در شفاعت آمدند ** و آن مریدان در شناعت آمدند