English    Türkçe    فارسی   

1
602-651

  • ما عدمهاییم و هستیهای ما ** تو وجود مطلقی فانی نما
  • ما همه شیران ولی شیر علم ** حمله‌‌شان از باد باشد دم‌‌به‌‌دم‌‌
  • حمله شان پیدا و ناپیداست باد ** آن که ناپیداست هرگز کم مباد
  • باد ما و بود ما از داد تست ** هستی ما جمله از ایجاد تست‌‌ 605
  • لذت هستی نمودی نیست را ** عاشق خود کرده بودی نیست را
  • لذت انعام خود را وامگیر ** نقل و باده و جام خود را وامگیر
  • ور بگیری کیت جستجو کند ** نقش با نقاش چون نیرو کند
  • منگر اندر ما، مکن در ما نظر ** اندر اکرام و سخای خود نگر
  • ما نبودیم و تقاضامان نبود ** لطف تو ناگفته‌‌ی ما می‌‌شنود 610
  • نقش باشد پیش نقاش و قلم ** عاجز و بسته چو کودک در شکم‌‌
  • پیش قدرت خلق جمله بارگه ** عاجزان چون پیش سوزن کارگه‌‌
  • گاه نقشش دیو و گه آدم کند ** گاه نقشش شادی و گه غم کند
  • دست نه تا دست جنباند به دفع ** نطق نه تا دم زند در ضر و نفع‌‌
  • تو ز قرآن باز خوان تفسیر بیت ** گفت ایزد ما رميت إذ رمیت‌‌ 615
  • گر بپرانیم تیر آن نه ز ماست ** ما کمان و تیر اندازش خداست‌‌
  • این نه جبر این معنی جباری است ** ذکر جباری برای زاری است‌‌
  • زاری ما شد دلیل اضطرار ** خجلت ما شد دلیل اختیار
  • گر نبودی اختیار این شرم چیست ** وین دریغ و خجلت و آزرم چیست‌‌
  • زجر استادان و شاگردان چراست ** خاطر از تدبیرها گردان چراست‌‌ 620
  • ور تو گویی غافل است از جبر او ** ماه حق پنهان کند در ابر رو
  • هست این را خوش جواب ار بشنوی ** بگذری از کفر و در دین بگروی‌‌
  • حسرت و زاری گه بیماری است ** وقت بیماری همه بیداری است‌‌
  • آن زمان که می‌‌شوی بیمار تو ** می‌‌کنی از جرم استغفار تو
  • می‌‌نماید بر تو زشتی گنه ** می‌‌کنی نیت که باز آیم به ره‌‌ 625
  • عهد و پیمان می‌‌کنی که بعد از این ** جز که طاعت نبودم کار گزین‌‌
  • پس یقین گشت این که بیماری ترا ** می‌‌ببخشد هوش و بیداری ترا
  • پس بدان این اصل را ای اصل جو ** هر که را درد است او برده ست بو
  • هر که او بیدارتر پر دردتر ** هر که او آگاه‌‌تر رخ زردتر
  • گر ز جبرش آگهی زاریت کو ** بینش زنجیر جباریت کو 630
  • بسته در زنجیر چون شادی کند ** کی اسیر حبس آزادی کند
  • ور تو می‌‌بینی که پایت بسته‌‌اند ** بر تو سرهنگان شه بنشسته‌‌اند
  • پس تو سرهنگی مکن با عاجزان ** ز آن که نبود طبع و خوی عاجز آن‌‌
  • چون تو جبر او نمی‌‌بینی مگو ** ور همی‌‌بینی نشان دید کو
  • در هر آن کاری که میل استت بدان ** قدرت خود را همی‌‌بینی عیان‌‌ 635
  • و اندر آن کاری که میلت نیست ** و خواست خویش را جبری کنی کاین از خداست‌‌
  • انبیا در کار دنیا جبری‌‌اند ** کافران در کار عقبی جبری‌‌اند
  • انبیا را کار عقبی اختیار ** جاهلان را کار دنیا اختیار
  • ز آن که هر مرغی به سوی جنس خویش ** می‌‌پرد او در پس و جان پیش پیش‌‌
  • کافران چون جنس سجین آمدند ** سجن دنیا را خوش آیین آمدند 640
  • انبیا چون جنس علیین بدند ** سوی علیین جان و دل شدند
  • این سخن پایان ندارد لیک ما ** باز گوییم آن تمامی قصه را
  • نومید کردن وزیر مریدان را از رفض خلوت
  • آن وزیر از اندرون آواز داد ** کای مریدان از من این معلوم باد
  • که مرا عیسی چنین پیغام کرد ** کز همه یاران و خویشان باش فرد
  • روی در دیوار کن تنها نشین ** وز وجود خویش هم خلوت گزین‌‌ 645
  • بعد از این دستوری گفتار نیست ** بعد از این با گفت و گویم کار نیست‌‌
  • الوداع ای دوستان من مرده‌‌ام ** رخت بر چارم فلک بر برده‌‌ام‌‌
  • تا به زیر چرخ ناری چون حطب ** من نسوزم در عنا و در عطب‌‌
  • پهلوی عیسی نشینم بعد از این ** بر فراز آسمان چارمین‌‌
  • ولی عهد ساختن وزیر هر یک امیر را جدا جدا
  • و آن گهانی آن امیران را بخواند ** یک به یک تنها به هر یک حرف راند 650
  • گفت هر یک را به دین عیسوی ** نایب حق و خلیفه‌‌ی من توی‌‌