English    Türkçe    فارسی   

1
839-888

  • پیش حق آتش همیشه در قیام ** همچو عاشق روز و شب پیچان مدام‌‌
  • سنگ بر آهن زنی بیرون جهد ** هم به امر حق قدم بیرون نهد 840
  • آهن و سنگ ستم بر هم مزن ** کاین دو می‌‌زایند همچون مرد و زن‌‌
  • سنگ و آهن خود سبب آمد و لیک ** تو به بالاتر نگر ای مرد نیک‌‌
  • کاین سبب را آن سبب آورد پیش ** بی‌‌سبب کی شد سبب هرگز ز خویش‌‌
  • و آن سببها کانبیا را رهبر است ** آن سببها زین سببها برتر است‌‌
  • این سبب را آن سبب عامل کند ** باز گاهی بی‌‌بر و عاطل کند 845
  • این سبب را محرم آمد عقلها ** و آن سببها راست محرم انبیا
  • این سبب چه بود به تازی گو رسن ** اندر این چه این رسن آمد به فن‌‌
  • گردش چرخه رسن را علت است ** چرخه گردان را ندیدن زلت است‌‌
  • این رسنهای سببها در جهان ** هان و هان زین چرخ سر گردان مدان‌‌
  • تا نمانی صفر و سر گردان چو چرخ ** تا نسوزی تو ز بی‌‌مغزی چو مرخ‌‌ 850
  • باد آتش می‌‌خورد از امر حق ** هر دو سر مست آمدند از خمر حق‌‌
  • آب حلم و آتش خشم ای پسر ** هم ز حق بینی چو بگشایی بصر
  • گر نبودی واقف از حق جان باد ** فرق کی کردی میان قوم عاد
  • قصه‌‌ی باد که در عهد هود علیه السلام قوم عاد را هلاک کرد
  • هود گرد مومنان خطی کشید ** نرم می‌‌شد باد کانجا می‌‌رسید
  • هر که بیرون بود ز آن خط جمله را ** پاره پاره می‌‌گسست اندر هوا 855
  • همچنین شیبان راعی می‌‌کشید ** گرد بر گرد رمه خطی پدید
  • چون به جمعه می‌‌شد او وقت نماز ** تا نیارد گرگ آن جا ترک تاز
  • هیچ گرگی در نرفتی اندر آن ** گوسفندی هم نگشتی ز آن نشان‌‌
  • باد حرص گرگ و حرص گوسفند ** دایره‌‌ی مرد خدا را بود بند
  • همچنین باد اجل با عارفان ** نرم و خوش همچون نسیم یوسفان‌‌ 860
  • آتش ابراهیم را دندان نزد ** چون گزیده‌‌ی حق بود چونش گزد
  • ز آتش شهوت نسوزد اهل دین ** باقیان را برده تا قعر زمین‌‌
  • موج دریا چون به امر حق بتاخت ** اهل موسی را ز قبطی واشناخت‌‌
  • خاک قارون را چو فرمان در رسید ** با زر و تختش به قعر خود کشید
  • آب و گل چون از دم عیسی چرید ** بال و پر بگشاد مرغی شد پرید 865
  • هست تسبیحت بخار آب و گل ** مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل‌‌
  • کوه طور از نور موسی شد به رقص ** صوفی کامل شد و رست او ز نقص‌‌
  • چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز ** جسم موسی از کلوخی بود نیز
  • طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول نکردن نصیحت خاصان خویش‌‌
  • این عجایب دید آن شاه جهود ** جز که طنز و جز که انکارش نبود
  • ناصحان گفتند از حد مگذران ** مرکب استیزه را چندین مران‌‌ 870
  • ناصحان را دست بست و بند کرد ** ظلم را پیوند در پیوند کرد
  • بانگ آمد کار چون اینجا رسید ** پای دار ای سگ که قهر ما رسید
  • بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت ** حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت‌‌
  • اصل ایشان بود آتش ابتدا ** سوی اصل خویش رفتند انتها
  • هم ز آتش زاده بودند آن فریق ** جزوها را سوی کل باشد طریق‌‌ 875
  • آتشی بودند مومن سوز و بس ** سوخت خود را آتش ایشان چو خس‌‌
  • آن که بوده ست امه الهاویه ** هاویه آمد مر او را زاویه‌‌
  • مادر فرزند جویان وی است ** اصلها مر فرعها را در پی است‌‌
  • آب اندر حوض اگر زندانی است ** باد نشفش می‌‌کند کار کانی است‌‌
  • می‌‌رهاند می‌‌برد تا معدنش ** اندک اندک تا نبینی بردنش‌‌ 880
  • وین نفس جانهای ما را همچنان ** اندک اندک دزدد از حبس جهان‌‌
  • تا إلیه یصعد أطیاب الکلم ** صاعدا منا إلی حیث علم‌‌
  • ترتقی أنفاسنا بالمنتقی ** متحفا منا إلی دار البقا
  • ثم تاتینا مکافات المقال ** ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال‌‌
  • ثم یلجینا الی امثالها ** کی ینال العبد مما نالها 885
  • هکذا تعرج و تنزل دایما ** ذا فلا زلت علیه قائما
  • پارسی گوییم یعنی این کشش ** ز آن طرف آید که آمد آن چشش‌‌
  • چشم هر قومی به سویی مانده است ** کان طرف یک روز ذوقی رانده است‌‌