English    Türkçe    فارسی   

1
866-915

  • هست تسبیحت بخار آب و گل ** مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل‌‌
  • کوه طور از نور موسی شد به رقص ** صوفی کامل شد و رست او ز نقص‌‌
  • چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز ** جسم موسی از کلوخی بود نیز
  • طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول نکردن نصیحت خاصان خویش‌‌
  • این عجایب دید آن شاه جهود ** جز که طنز و جز که انکارش نبود
  • ناصحان گفتند از حد مگذران ** مرکب استیزه را چندین مران‌‌ 870
  • ناصحان را دست بست و بند کرد ** ظلم را پیوند در پیوند کرد
  • بانگ آمد کار چون اینجا رسید ** پای دار ای سگ که قهر ما رسید
  • بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت ** حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت‌‌
  • اصل ایشان بود آتش ابتدا ** سوی اصل خویش رفتند انتها
  • هم ز آتش زاده بودند آن فریق ** جزوها را سوی کل باشد طریق‌‌ 875
  • آتشی بودند مومن سوز و بس ** سوخت خود را آتش ایشان چو خس‌‌
  • آن که بوده ست امه الهاویه ** هاویه آمد مر او را زاویه‌‌
  • مادر فرزند جویان وی است ** اصلها مر فرعها را در پی است‌‌
  • آب اندر حوض اگر زندانی است ** باد نشفش می‌‌کند کار کانی است‌‌
  • می‌‌رهاند می‌‌برد تا معدنش ** اندک اندک تا نبینی بردنش‌‌ 880
  • وین نفس جانهای ما را همچنان ** اندک اندک دزدد از حبس جهان‌‌
  • تا إلیه یصعد أطیاب الکلم ** صاعدا منا إلی حیث علم‌‌
  • ترتقی أنفاسنا بالمنتقی ** متحفا منا إلی دار البقا
  • ثم تاتینا مکافات المقال ** ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال‌‌
  • ثم یلجینا الی امثالها ** کی ینال العبد مما نالها 885
  • هکذا تعرج و تنزل دایما ** ذا فلا زلت علیه قائما
  • پارسی گوییم یعنی این کشش ** ز آن طرف آید که آمد آن چشش‌‌
  • چشم هر قومی به سویی مانده است ** کان طرف یک روز ذوقی رانده است‌‌
  • ذوق جنس از جنس خود باشد یقین ** ذوق جزو از کل خود باشد ببین‌‌
  • یا مگر آن قابل جنسی بود ** چون بدو پیوست جنس او شود 890
  • همچو آب و نان که جنس ما نبود ** گشت جنس ما و اندر ما فزود
  • نقش جنسیت ندارد آب و نان ** ز اعتبار آخر آن را جنس دان‌‌
  • ور ز غیر جنس باشد ذوق ما ** آن مگر مانند باشد جنس را
  • آن که مانند است باشد عاریت ** عاریت باقی نماند عاقبت‌‌
  • مرغ را گر ذوق آید از صفیر ** چون که جنس خود نیابد شد نفیر 895
  • تشنه را گر ذوق آید از سراب ** چون رسد در وی گریزد جوید آب‌‌
  • مفلسان هم خوش شوند از زر قلب ** لیک آن رسوا شود در دار ضرب‌‌
  • تا زر اندودیت از ره نفگند ** تا خیال کژ ترا چه نفگند
  • از کلیله باز جو آن قصه را ** و اندر آن قصه طلب کن حصه را
  • بیان توکل و ترک جهد گفتن نخجیران به شیر
  • طایفه‌‌ی نخجیر در وادی خوش ** بودشان از شیر دایم کش مکش‌‌ 900
  • بس که آن شیر از کمین درمی‌‌ربود ** آن چرا بر جمله ناخوش گشته بود
  • حیله کردند آمدند ایشان بشیر ** کز وظیفه ما ترا داریم سیر
  • بعد از این اندر پی صیدی میا ** تا نگردد تلخ بر ما این گیا
  • جواب گفتن شیر نخجیران را و فایده‌‌ی جهد گفتن‌‌
  • گفت آری گر وفا بینم نه مکر ** مکرها بس دیده‌‌ام از زید و بکر
  • من هلاک فعل و مکر مردمم ** من گزیده‌‌ی زخم مار و کژدمم‌‌ 905
  • مردم نفس از درونم در کمین ** از همه مردم بتر در مکر و کین‌‌
  • گوش من لا یلدغ المؤمن شنید ** قول پیغمبر به جان و دل گزید
  • ترجیح نهادن نخجیران توکل را بر جهد و اکتساب‌‌
  • جمله گفتند ای حکیم با خبر ** الحذر دع لیس یغنی عن قدر
  • در حذر شوریدن شور و شر است ** رو توکل کن توکل بهتر است‌‌
  • با قضا پنجه مزن ای تند و تیز ** تا نگیرد هم قضا با تو ستیز 910
  • مرده باید بود پیش حکم حق ** تا نیاید زخم از رب الفلق‌‌
  • ترجیح نهادن شیر جهد و اکتساب را بر توکل و تسلیم‌‌
  • گفت آری گر توکل رهبر است ** این سبب هم سنت پیغمبر است‌‌
  • گفت پیغمبر به آواز بلند ** با توکل زانوی اشتر ببند
  • رمز الکاسب حبیب الله شنو ** از توکل در سبب کاهل مشو
  • ترجیح نهادن نخجیران توکل را بر اجتهاد
  • قوم گفتندش که کسب از ضعف خلق ** لقمه‌‌ی تزویر دان بر قدر حلق‌‌ 915