English    Türkçe    فارسی   

2
1087-1136

  • شد غذای آفتاب از نور عرش ** مر حسود و دیو را از دود فرش‏
  • در شهیدان یرزقون فرمود حق ** آن غذا را نه دهان بد نه طبق‏
  • دل ز هر یاری غذایی می‏خورد ** دل ز هر علمی صفایی می‏برد
  • صورت هر آدمی چون کاسه‏ای است ** چشم از معنی او حساسه‏ای است‏ 1090
  • از لقای هر کسی چیزی خوری ** و ز قران هر قرین چیزی بری‏
  • چون ستاره با ستاره شد قرین ** لایق هر دو اثر زاید یقین‏
  • چون قران مرد و زن زاید بشر ** وز قران سنگ و آهن شد شرر
  • و ز قران خاک با بارانها ** میوه‏ها و سبزه و ریحانها
  • و ز قران سبزه‏ها با آدمی ** دل خوشی و بی‏غمی و خرمی‏ 1095
  • وز قران خرمی با جان ما ** می‏بزاید خوبی و احسان ما
  • قابل خوردن شود اجسام ما ** چون بر آید از تفرج کام ما
  • سرخ رویی از قران خون بود ** خون ز خورشید خوش گلگون بود
  • بهترین رنگها سرخی بود ** و آن ز خورشید است و از وی می‏رسد
  • هر زمینی کان قرین شد با زحل ** شوره گشت و کشت را نبود محل‏ 1100
  • قوت اندر فعل آید ز اتفاق ** چون قران دیو با اهل نفاق‏
  • این معانی راست از چرخ نهم ** بی‏همه طاق و طرم طاق و طرم‏
  • خلق را طاق و طرم عاریت است ** امر را طاق و طرم ماهیت است‏
  • از پی طاق و طرم خواری کشند ** بر امید عز در خواری خوشند
  • بر امید عز ده روزه‏ی خدوک ** گردن خود کرده‏اند از غم چو دوک‏ 1105
  • چون نمی‏آیند اینجا که منم ** کاندر این عز آفتاب روشنم‏
  • مشرق خورشید برج قیرگون ** آفتاب ما ز مشرقها برون‏
  • مشرق او نسبت ذرات او ** نه بر آمد نه فرو شد ذات او
  • ما که واپس ماند ذرات وی‏ایم ** در دو عالم آفتابی بی‏فی‏ایم‏
  • باز گرد شمس می‏گردم عجب ** هم ز فر شمس باشد این سبب‏ 1110
  • شمس باشد بر سببها مطلع ** هم از او حبل سببها منقطع‏
  • صد هزاران بار ببریدم امید ** از که از شمس این شما باور کنید
  • تو مرا باور مکن کز آفتاب ** صبر دارم من و یا ماهی ز آب‏
  • ور شوم نومید نومیدی من ** عین صنع آفتاب است ای حسن‏
  • عین صنع از نفس صانع چون برد ** هیچ هست از غیر هستی چون چرد 1115
  • جمله هستیها از این روضه چرند ** گر براق و تازیان ور خود خرند
  • و انکه گردشها از آن دریا ندید ** هر دم آرد رو به صحرایی جدید
  • او ز بحر عذب آب شور خورد ** تا که آب شور او را کور کرد
  • بحر می‏گوید به دست راست خور ** ز آب من ای کور تا یابی بصر
  • هست دست راست اینجا ظن راست ** کاو بداند نیک و بد را کز کجاست‏ 1120
  • نیزه گردانی است ای نیزه که تو ** راست می‏گردی گهی گاهی دو تو
  • ما ز عشق شمس دین بی‏ناخنیم ** ور نه ما آن کور را بینا کنیم‏
  • هان ضیاء الحق حسام الدین تو زود ** داروش کن کوری چشم حسود
  • توتیای کبریای تیز فعل ** داروی ظلمت کش استیز فعل‏
  • آن که گر بر چشم اعمی بر زند ** ظلمت صد ساله را زو بر کند 1125
  • جمله کوران را دوا کن جز حسود ** کز حسودی بر تو می‏آرد جحود
  • مر حسودت را اگر چه آن منم ** جان مده تا همچنین جان می‏کنم‏
  • آن که او باشد حسود آفتاب ** و انکه می‏رنجد ز بود آفتاب‏
  • اینت درد بی‏دوا کاو راست آه ** اینت افتاده ابد در قعر چاه‏
  • نفی خورشید ازل بایست او ** کی بر آید این مراد او بگو 1130
  • .
  • باز آن باشد که باز آید به شاه ** باز کور است آن که شد گم کرده راه‏
  • راه را گم کرد و در ویران فتاد ** باز در ویران بر جغدان فتاد
  • او همه نور است از نور رضا ** لیک کورش کرد سرهنگ قضا
  • خاک در چشمش زد و از راه برد ** در میان جغد و ویرانش سپرد
  • بر سری جغدانش بر سر می‏زنند ** پر و بال نازنینش می‏کنند 1135
  • ولوله افتاد در جغدان که ها ** باز آمد تا بگیرد جای ما