English    Türkçe    فارسی   

2
1116-1165

  • جمله هستیها از این روضه چرند ** گر براق و تازیان ور خود خرند
  • و انکه گردشها از آن دریا ندید ** هر دم آرد رو به صحرایی جدید
  • او ز بحر عذب آب شور خورد ** تا که آب شور او را کور کرد
  • بحر می‏گوید به دست راست خور ** ز آب من ای کور تا یابی بصر
  • هست دست راست اینجا ظن راست ** کاو بداند نیک و بد را کز کجاست‏ 1120
  • نیزه گردانی است ای نیزه که تو ** راست می‏گردی گهی گاهی دو تو
  • ما ز عشق شمس دین بی‏ناخنیم ** ور نه ما آن کور را بینا کنیم‏
  • هان ضیاء الحق حسام الدین تو زود ** داروش کن کوری چشم حسود
  • توتیای کبریای تیز فعل ** داروی ظلمت کش استیز فعل‏
  • آن که گر بر چشم اعمی بر زند ** ظلمت صد ساله را زو بر کند 1125
  • جمله کوران را دوا کن جز حسود ** کز حسودی بر تو می‏آرد جحود
  • مر حسودت را اگر چه آن منم ** جان مده تا همچنین جان می‏کنم‏
  • آن که او باشد حسود آفتاب ** و انکه می‏رنجد ز بود آفتاب‏
  • اینت درد بی‏دوا کاو راست آه ** اینت افتاده ابد در قعر چاه‏
  • نفی خورشید ازل بایست او ** کی بر آید این مراد او بگو 1130
  • .
  • باز آن باشد که باز آید به شاه ** باز کور است آن که شد گم کرده راه‏
  • راه را گم کرد و در ویران فتاد ** باز در ویران بر جغدان فتاد
  • او همه نور است از نور رضا ** لیک کورش کرد سرهنگ قضا
  • خاک در چشمش زد و از راه برد ** در میان جغد و ویرانش سپرد
  • بر سری جغدانش بر سر می‏زنند ** پر و بال نازنینش می‏کنند 1135
  • ولوله افتاد در جغدان که ها ** باز آمد تا بگیرد جای ما
  • چون سگان کوی پر خشم و مهیب ** اندر افتادند در دلق غریب‏
  • باز گوید من چه در خوردم به جغد ** صد چنین ویران فدا کردم به جغد
  • من نخواهم بود اینجا می‏روم ** سوی شاهنشاه راجع می‏شوم‏
  • خویشتن مکشید ای جغدان که من ** نه مقیمم می‏روم سوی وطن‏ 1140
  • این خراب آباد در چشم شماست ** ور نه ما را ساعد شه باز جاست‏
  • جغد گفتا باز حیلت می‏کند ** تا ز خان و مان شما را بر کند
  • خانه‏های ما بگیرد او به مکر ** بر کند ما را به سالوسی ز وکر
  • می‏نماید سیری این حیلت پرست ** و الله از جمله‏ی حریصان بدتر است‏
  • او خورد از حرص طین را همچو دبس ** دنبه مسپارید ای یاران به خرس‏ 1145
  • لاف از شه می‏زند وز دست شاه ** تا برد او ما سلیمان را ز راه‏
  • خود چه جنس شاه باشد مرغکی ** مشنوش گر عقل داری اندکی‏
  • جنس شاه است او و یا جنس وزیر ** هیچ باشد لایق لوزینه سیر
  • آن چه می‏گوید ز مکر و فعل و فن ** هست سلطان با حشم جویای من‏
  • اینت مالیخولیای ناپذیر ** اینت لاف خام و دام گول گیر 1150
  • هر که این باور کند از ابلهی است ** مرغک لاغر چه در خورد شهی است‏
  • کمترین جغد ار زند بر مغز او ** مر و را یاری‏گری از شاه کو
  • گفت باز ار یک پر من بشکند ** بیخ جغدستان شهنشه بر کند
  • جغد چه بود خود اگر بازی مرا ** دل برنجاند کند با من جفا
  • شه کند توده به هر شیب و فراز ** صد هزاران خرمن از سرهای باز 1155
  • پاسبان من عنایات وی است ** هر کجا که من روم شه در پی است‏
  • در دل سلطان خیال من مقیم ** بی‏خیال من دل سلطان سقیم‏
  • چون بپراند مرا شه در روش ** می‏پرم بر اوج دل چون پرتوش‏
  • همچو ماه و آفتابی می‏پرم ** پرده‏های آسمانها می‏درم‏
  • روشنی عقلها از فکرتم ** انفطار آسمان از فطرتم‏ 1160
  • بازم و حیران شود در من هما ** جغد که بود تا بداند سر ما
  • شه برای من ز زندان یاد کرد ** صد هزاران بسته را آزاد کرد
  • یک دمم با جغدها دمساز کرد ** از دم من جغدها را باز کرد
  • ای خنک جغدی که در پرواز من ** فهم کرد از نیک بختی راز من‏
  • در من آویزید تا نازان شوید ** گر چه جغدانید شهبازان شوید 1165