English    Türkçe    فارسی   

2
1157-1206

  • در دل سلطان خیال من مقیم ** بی‏خیال من دل سلطان سقیم‏
  • چون بپراند مرا شه در روش ** می‏پرم بر اوج دل چون پرتوش‏
  • همچو ماه و آفتابی می‏پرم ** پرده‏های آسمانها می‏درم‏
  • روشنی عقلها از فکرتم ** انفطار آسمان از فطرتم‏ 1160
  • بازم و حیران شود در من هما ** جغد که بود تا بداند سر ما
  • شه برای من ز زندان یاد کرد ** صد هزاران بسته را آزاد کرد
  • یک دمم با جغدها دمساز کرد ** از دم من جغدها را باز کرد
  • ای خنک جغدی که در پرواز من ** فهم کرد از نیک بختی راز من‏
  • در من آویزید تا نازان شوید ** گر چه جغدانید شهبازان شوید 1165
  • آن که باشد با چنان شاهی حبیب ** هر کجا افتد چرا باشد غریب‏
  • هر که باشد شاه دردش را دوا ** گر چو نی نالد نباشد بی‏نوا
  • مالک ملکم نیم من طبل خوار ** طبل بازم می‏زند شه از کنار
  • طبل باز من ندای ارجعی ** حق گواه من به رغم مدعی‏
  • من نیم جنس شهنشه دور از او ** لیک دارم در تجلی نور از او 1170
  • نیست جنسیت ز روی شکل و ذات ** آب جنس خاک آمد در نبات‏
  • باد جنس آتش آمد در قوام ** طبع را جنس آمده ست آخر مدام‏
  • جنس ما چون نیست جنس شاه ما ** مای ما شد بهر مای او فنا
  • چون فنا شد مای ما او ماند فرد ** پیش پای اسب او گردم چو گرد
  • خاک شد جان و نشانیهای او ** هست بر خاکش نشان پای او 1175
  • خاک پایش شو برای این نشان ** تا شوی تاج سر گردن کشان‏
  • تا که نفریبد شما را شکل من ** نقل من نوشید پیش از نقل من‏
  • ای بسا کس را که صورت راه زد ** قصد صورت کرد و بر الله زد
  • آخر این جان با بدن پیوسته است ** هیچ این جان با بدن مانند هست‏
  • تاب نور چشم با پیه است جفت ** نور دل در قطره‏ی خونی نهفت‏ 1180
  • شادی اندر گرده و غم در جگر ** عقل چون شمعی درون مغز سر
  • این تعلقها نه بی‏کیف است و چون ** عقلها در دانش چونی زبون‏
  • جان کل با جان جزو آسیب کرد ** جان از او دری ستد در جیب کرد
  • همچو مریم جان از آن آسیب جیب ** حامله شد از مسیح دل فریب‏
  • آن مسیحی نه که بر خشک و تر است ** آن مسیحی کز مساحت برتر است‏ 1185
  • پس ز جان جان چو حامل گشت جان ** از چنین جانی شود حامل جهان‏
  • پس جهان زاید جهان دیگری ** این حشر را وا نماید محشری‏
  • تا قیامت گر بگویم بشمرم ** من ز شرح این قیامت قاصرم‏
  • این سخنها خود به معنی یا ربی است ** حرفها دام دم شیرین لبی است‏
  • چون کند تقصیر پس چون تن زند ** چون که لبیکش به یا رب می‏رسد 1190
  • هست لبیکی که نتوانی شنید ** لیک سر تا پای بتوانی چشید
  • کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب
  • بر لب جو بود دیواری بلند ** بر سر دیوار تشنه‏ی دردمند
  • مانعش از آب آن دیوار بود ** از پی آب او چو ماهی زار بود
  • ناگهان انداخت او خشتی در آب ** بانگ آب آمد به گوشش چون خطاب‏
  • چون خطاب یار شیرین لذیذ ** مست کرد آن بانگ آبش چون نبیذ 1195
  • از صفای بانگ آب آن ممتحن ** گشت خشت انداز ز آن جا خشت‏کن‏
  • آب می‏زد بانگ یعنی هی ترا ** فایده چه زین زدن خشتی مرا
  • تشنه گفت آیا مرا دو فایده است ** من از این صنعت ندارم هیچ دست‏
  • فایده‏ی اول سماع بانگ آب ** کاو بود مر تشنگان را چون رباب‏
  • بانگ او چون بانگ اسرافیل شد ** مرده را زین زندگی تحویل شد 1200
  • یا چو بانگ رعد ایام بهار ** باغ می‏یابد از او چندین نگار
  • یا چو بر درویش ایام زکات ** یا چو بر محبوس پیغام نجات‏
  • چون دم رحمان بود کان از یمن ** می‏رسد سوی محمد بی‏دهن‏
  • یا چو بوی احمد مرسل بود ** کان به عاصی در شفاعت می‏رسد
  • یا چو بوی یوسف خوب لطیف ** می‏زند بر جان یعقوب نحیف‏ 1205
  • فایده‏ی دیگر که هر خشتی کز این ** بر کنم آیم سوی ماء معین‏