English    Türkçe    فارسی   

2
1300-1349

  • این جهان چون خس به دست باد غیب ** عاجزی پیش گرفت و داد غیب‏ 1300
  • گه بلندش می‏کند گاهیش پست ** گه درستش می‏کند گاهی شکست‏
  • گه یمینش می‏برد گاهی یسار ** گه گلستانش کند گاهیش خار
  • دست پنهان و قلم بین خط گزار ** اسب در جولان و ناپیدا سوار
  • تیر پران بین و ناپیدا کمان ** جانها پیدا و پنهان جان جان‏
  • تیر را مشکن که این تیر شهی است ** تیر پرتابی ز شصت آگهی است‏ 1305
  • ما رمیت إذ رمیت گفت حق ** کار حق بر کارها دارد سبق‏
  • خشم خود بشکن تو مشکن تیر را ** چشم خشمت خون شمارد شیر را
  • بوسه ده بر تیر و پیش شاه بر ** تیر خون آلود از خون تو تر
  • آن چه پیدا عاجز و بسته و زبون ** و آن چه ناپیدا چنان تند و حرون‏
  • ما شکاریم این چنین دامی کراست ** گوی چوگانیم چوگانی کجاست‏ 1310
  • می‏درد می‏دوزد این خیاط کو ** می‏دمد می‏سوزد این نفاط کو
  • ساعتی کافر کند صدیق را ** ساعتی زاهد کند زندیق را
  • ز انکه مخلص در خطر باشد ز دام ** تا ز خود خالص نگردد او تمام‏
  • ز انکه در راهست و ره زن بی‏حد است ** آن رهد کاو در امان ایزد است‏
  • آینه‏ی خالص نگشت او مخلص است ** مرغ را نگرفته است او مقنص است‏ 1315
  • چون که مخلص گشت مخلص باز رست ** در مقام امن رفت و برد دست‏
  • هیچ آیینه دگر آهن نشد ** هیچ نانی گندم خرمن نشد
  • هیچ انگوری دگر غوره نشد ** هیچ میوه‏ی پخته با کوره نشد
  • پخته گرد و از تغیر دور شو ** رو چو برهان محقق نور شو
  • چون ز خود رستی همه برهان شدی ** چون که بنده نیست شد سلطان شدی‏ 1320
  • ور عیان خواهی صلاح دین نمود ** دیده‏ها را کرد بینا و گشود
  • فقر را از چشم و از سیمای او ** دید هر چشمی که دارد نور هو
  • شیخ فعال است بی‏آلت چو حق ** با مریدان داده بی‏گفتی سبق‏
  • دل به دست او چو موم نرم رام ** مهر او گه ننگ سازد گاه نام‏
  • مهر مومش حاکی انگشتری است ** باز آن نقش نگین حاکی کیست‏ 1325
  • حاکی اندیشه‏ی آن زرگر است ** سلسله‏ی هر حلقه اندر دیگر است‏
  • این صدا در کوه دلها بانگ کی ست ** گه پرست از بانگ این که گه تهی است‏
  • هر کجا هست او حکیم است اوستاد ** بانگ او زین کوه دل خالی مباد
  • هست که کاوا مثنا می‏کند ** هست که کآواز صد تا می‏کند
  • می‏زهاند کوه از آن آواز و قال ** صد هزاران چشمه‏ی آب زلال‏ 1330
  • چون ز کوه آن لطف بیرون می‏شود ** آبها در چشمه‏ها خون می‏شود
  • ز آن شهنشاه همایون نعل بود ** که سراسر طور سینا لعل بود
  • جان پذیرفت و خرد اجزای کوه ** ما کم از سنگیم آخر ای گروه‏
  • نه ز جان یک چشمه جوشان می‏شود ** نه بدن از سبز پوشان می‏شود
  • نه صدای بانگ مشتاقی در او ** نه صفای جرعه‏ی ساقی در او 1335
  • کو حمیت تا ز تیشه و ز کلند ** این چنین که را بکلی بر کنند
  • بو که بر اجزای او تابد مهی ** بو که در وی تاب مه یابد رهی‏
  • چون قیامت کوهها را بر کند ** پس قیامت این کرم کی می‏کند
  • این قیامت ز آن قیامت کی کم است ** آن قیامت زخم و این چون مرهم است‏
  • هر که دید این مرهم از زخم ایمن است ** هر بدی کاین حسن دید او محسن است‏ 1340
  • ای خنک زشتی که خویش شد حریف ** و ای گل رویی که جفتش شد خریف‏
  • نان مرده چون حریف جان شود ** زنده گردد نان و عین آن شود
  • هیزم تیره حریف نار شد ** تیرگی رفت و همه انوار شد
  • در نمک‏لان چون خر مرده فتاد ** آن خری و مردگی یک سو نهاد
  • صبغة الله هست خم رنگ هو ** پیسها یک رنگ گردد اندر او 1345
  • چون در آن خم افتد و گوییش قم ** از طرب گوید منم خم لا تلم‏
  • آن منم خم خود انا الحق گفتن است ** رنگ آتش دارد الا آهن است‏
  • رنگ آهن محو رنگ آتش است ** ز آتشی می‏لافد و خامش‏وش است‏
  • چون به سرخی گشت همچون زر کان ** پس انا النار است لافش بی‏زبان‏