English    Türkçe    فارسی   

2
1354-1403

  • نیز مسجود کسی کاو چون ملک ** رسته باشد جانش از طغیان و شک‏
  • آتش چه آهن چه لب ببند ** ریش تشبیه مشبه را مخند 1355
  • پای در دریا منه کم گوی از آن ** بر لب دریا خمش کن لب گزان‏
  • گر چه صد چون من ندارد تاب بحر ** لیک می‏نشکیبم از غرقاب بحر
  • جان و عقل من فدای بحر باد ** خونبهای عقل و جان این بحر داد
  • تا که پایم می‏رود رانم در او ** چون نماند پا چو بطانم در او
  • بی‏ادب حاضر ز غایب خوشتر است ** حلقه گر چه کژ بود نه بر در است‏ 1360
  • ای تن آلوده به گرد حوض گرد ** پاک کی گردد برون حوض مرد
  • پاک کاو از حوض مهجور اوفتاد ** او ز پاکی خویش هم دور اوفتاد
  • پاکی این حوض بی‏پایان بود ** پاکی اجسام کم میزان بود
  • ز انکه دل حوض است لیکن در کمین ** سوی دریا راه پنهان دارد این‏
  • پاکی محدود تو خواهد مدد ** ور نه اندر خرج کم گردد عدد 1365
  • آب گفت آلوده را در من شتاب ** گفت آلوده که دارم شرم از آب‏
  • گفت آب این شرم بی‏من کی رود ** بی‏من این آلوده زایل کی شود
  • ز آب هر آلوده کاو پنهان شود ** الحیاء یمنع الإیمان بود
  • دل ز پایه‏ی حوض تن گلناک شد ** تن ز آب حوض دلها پاک شد
  • گرد پایه‏ی حوض دل گرد ای پسر ** هان ز پایه‏ی حوض تن می‏کن حذر 1370
  • بحر تن بر بحر دل بر هم زنان ** در میانشان برزخ لا یبغیان‏
  • گر تو باشی راست ور باشی تو کژ ** پیشتر می‏غژ بدو واپس مغژ
  • پیش شاهان گر خطر باشد به جان ** لیک نشکیبد از او با همتان‏
  • شاه چون شیرین‏تر از شکر بود ** جان به شیرینی رود خوشتر بود
  • ای ملامت گر سلامت مر ترا ** ای سلامت جو تویی واهی العری‏ 1375
  • جان من کوره ست با آتش خوش است ** کوره را این بس که خانه‏ی آتش است‏
  • همچو کوره عشق را سوزیدنی است ** هر که او زین کور باشد کوره نیست‏
  • برگ بی‏برگی ترا چون برگ شد ** جان باقی یافتی و مرگ شد
  • چون ترا غم شادی افزودن گرفت ** روضه‏ی جانت گل و سوسن گرفت‏
  • آن چه خوف دیگران آن امن تست ** بط قوی از بحر و مرغ خانه سست‏ 1380
  • باز دیوانه شدم من ای طبیب ** باز سودایی شدم من ای حبیب‏
  • حلقه‏های سلسله‏ی تو ذو فنون ** هر یکی حلقه دهد دیگر جنون‏
  • داد هر حلقه فنونی دیگر است ** پس مرا هر دم جنونی دیگر است‏
  • پس فنون باشد جنون این شد مثل ** خاصه در زنجیر این میر اجل‏
  • آن چنان دیوانگی بگسست بند ** که همه دیوانگان پندم دهند 1385
  • آمدن دوستان به بیمارستان جهت پرسش ذو النون مصری
  • این چنین ذو النون مصری را فتاد ** کاندر او شور و جنونی نو بزاد
  • شور چندان شد که تا فوق فلک ** می‏رسید از وی جگرها را نمک‏
  • هین منه تو شور خود ای شوره خاک ** پهلوی شور خداوندان پاک‏
  • خلق را تاب جنون او نبود ** آتش او ریشهاشان می‏ربود
  • چون که در ریش عوام آتش فتاد ** بند کردندش به زندانی نهاد 1390
  • نیست امکان واکشیدن این لگام ** گر چه زین ره تنگ می‏آیند عام‏
  • دیده این شاهان ز عامه خوف جان ** کاین گره کورند و شاهان بی‏نشان‏
  • چون که حکم اندر کف رندان بود ** لاجرم ذو النون در زندان بود
  • یک سواره می‏رود شاه عظیم ** در کف طفلان چنین در یتیم‏
  • در چه دریا نهان در قطره‏ای ** آفتابی مخفی اندر ذره‏ای‏ 1395
  • آفتابی خویش را ذره نمود ** و اندک اندک روی خود را بر گشود
  • جمله‏ی ذرات در وی محو شد ** عالم از وی مست گشت و صحو شد
  • چون قلم در دست غداری بود ** بی‏گمان منصور بر داری بود
  • چون سفیهان راست این کار و کیا ** لازم آمد یقتلون الأنبیاء
  • انبیا را گفته قومی راه گم ** از سفه إنا تطیرنا بکم‏ 1400
  • جهل ترسا بین امان انگیخته ** ز آن خداوندی که گشت آویخته‏
  • چون به قول اوست مصلوب جهود ** پس مر او را امن کی تاند نمود
  • چون دل آن شاه ز ایشان خون بود ** عصمت و أنت فیهم چون بود