English    Türkçe    فارسی   

2
1625-1674

  • چار طبع و علت اولی نی‏ام ** در تصرف دایما من باقی‏ام‏ 1625
  • کار من بی‏علت است و مستقیم ** هست تقدیرم نه علت ای سقیم‏
  • عادت خود را بگردانم به وقت ** این غبار از پیش بنشانم به وقت‏
  • بحر را گویم که هین پر نار شو ** گویم آتش را که رو گلزار شو
  • کوه را گویم سبک شو همچو پشم ** چرخ را گویم فرو در پیش چشم‏
  • گویم ای خورشید مقرون شو به ماه ** هر دو را سازم چو دو ابر سیاه‏ 1630
  • چشمه‏ی خورشید را سازیم خشک ** چشمه‏ی خون را به فن سازیم مشک‏
  • آفتاب و مه چو دو گاو سیاه ** یوغ بر گردن ببنددشان اله‏
  • انکار فلسفی بر قرائت إن أصبح ماؤکم غورا
  • مقریی می‏خواند از روی کتاب ** ماؤکم غورا ز چشمه بندم آب‏
  • آب را در غورها پنهان کنم ** چشمه‏ها را خشک و خشکستان کنم‏
  • آب را در چشمه کی آرد دگر ** جز من بی‏مثل با فضل و خطر 1635
  • فلسفی منطقی مستهان ** می‏گذشت از سوی مکتب آن زمان‏
  • چون که بشنید آیت او از ناپسند ** گفت آریم آب را ما با کلند
  • ما بزخم بیل و تیزی تبر ** آب را آریم از پستی ز بر
  • شب بخفت و دید او یک شیر مرد ** زد طپانچه هر دو چشمش کور کرد
  • گفت زین دو چشمه‏ی چشم ای شقی ** با تبر نوری بر آر ار صادقی‏ 1640
  • روز بر جست و دو چشم کور دید ** نور فایض از دو چشمش ناپدید
  • گر بنالیدی و مستغفر شدی ** نور رفته از کرم ظاهر شدی‏
  • لیک استغفار هم در دست نیست ** ذوق توبه نقل هر سر مست نیست‏
  • زشتی اعمال و شومی جحود ** راه توبه بر دل او بسته بود
  • دل به سختی همچو روی سنگ گشت ** چون شکافد توبه آن را بهر کشت‏ 1645
  • چون شعیبی کو که تا او را دعا ** بهر کشتن خاک سازد کوه را
  • از نیاز و اعتقاد آن خلیل ** گشت ممکن امر صعب و مستحیل‏
  • یا به دریوزه‏ی مقوقس از رسول ** سنگ‏لاخی مزرعی شد با اصول‏
  • همچنین بر عکس آن انکار مرد ** مس کند زر را و صلحی را نبرد
  • کهربای مسخ آمد این دغا ** خاک قابل را کند سنگ و حصا 1650
  • هر دلی را سجده هم دستور نیست ** مزد رحمت قسم هر مزدور نیست‏
  • هین بپشت آن مکن جرم و گناه ** که کنم توبه در آیم در پناه‏
  • می‏بباید تاب و آبی توبه را ** شرط شد برق و سحابی توبه را
  • آتش و آبی بباید میوه را ** واجب آید ابر و برق این شیوه را
  • تا نباشد برق دل و ابر دو چشم ** کی نشیند آتش تهدید و خشم‏ 1655
  • کی بروید سبزه‏ی ذوق وصال ** کی بجوشد چشمه‏ها ز آب زلال‏
  • کی گلستان راز گوید با چمن ** کی بنفشه عهد بندد با سمن‏
  • کی چناری کف گشاید در دعا ** کی درختی سر فشاند در هوا
  • کی شکوفه آستین پر نثار ** بر فشاندن گیرد ایام بهار
  • کی فروزد لاله را رخ همچو خون ** کی گل از کیسه بر آرد زر برون‏ 1660
  • کی بیاید بلبل و گل بو کند ** کی چو طالب فاخته کوکو کند
  • کی بگوید لکلک آن لک لک به جان ** لک چه باشد ملک تست ای مستعان‏
  • کی نماید خاک اسرار ضمیر ** کی شود بی‏آسمان بستان منیر
  • از کجا آورده‏اند آن حله‏ها ** من کریم من رحیم کلها
  • آن لطافتها نشان شاهدی است ** آن نشان پای مرد عابدی است‏ 1665
  • آن شود شاد از نشان کاو دید شاه ** چون ندید او را نباشد انتباه‏
  • روح آن کس کاو به هنگام أ لست ** دید رب خویش و شد بی‏خویش و مست‏
  • او شناسد بوی می کاو می بخورد ** چون نخورد او می چه داند بوی کرد
  • ز انکه حکمت همچو ناقه‏ی ضاله است ** همچو دلاله شهان را داله است‏
  • تو ببینی خواب در یک خوش لقا ** کاو دهد وعده و نشانی مر ترا 1670
  • که مراد تو شود اینک نشان ** که بپیش آید ترا فردا فلان‏
  • یک نشانی آن که او باشد سوار ** یک نشانی که ترا گیرد کنار
  • یک نشانی که بخندد پیش تو ** یک نشان که دست بندد پیش تو
  • یک نشانی آن که این خواب از هوس ** چون شود فردا نگویی پیش کس‏