English    Türkçe    فارسی   

2
2362-2411

  • آن سگ عالم شکار گور کرد ** وین سگ بی‏مایه قصد کور کرد
  • علم چون آموخت سگ رست از ضلال ** می‏کند در بیشه‏ها صید حلال‏
  • سگ چو عالم گشت شد چالاک زحف ** سگ چو عارف گشت شد ز اصحاب کهف‏
  • سگ شناسا شد که میر صید کیست ** ای خدا آن نور اشناسنده چیست‏ 2365
  • کور نشناسد نه از بی‏چشمی است ** بلکه این ز آن است کز جهل است مست‏
  • نیست خود بی‏چشم تر کور از زمین ** این زمین از فضل حق شد خصم بین‏
  • نور موسی دید و موسی را نواخت ** خسف قارون کرد و قارون را شناخت‏
  • رجف کرد اندر هلاک هر دعی ** فهم کرد از حق که یا أرض ابلعی‏
  • خاک و آب و باد و نار با شرر ** بی‏خبر با ما و با حق با خبر 2370
  • ما بعکس آن ز غیر حق خبیر ** بی‏خبر از حق و از چندین نذیر
  • لاجرم أشفقن منها جمله‏شان ** کند شد ز آمیز حیوان حمله‏شان‏
  • گفته بیزاریم جمله زین حیات ** کاو بود با خلق حی با حق موات‏
  • چون بماند از خلق گردد او یتیم ** انس حق را قلب می‏باید سلیم‏
  • چون ز کوری دزد دزدد کاله‏ای ** می‏کند آن کور عمیا ناله‏ای‏ 2375
  • تا نگوید دزد او را کان منم ** کز تو دزدیدم که دزد پر فنم‏
  • کی شناسد کور دزد خویش را ** چون ندارد نور چشم و آن ضیا
  • چون بگوید هم بگیر او را تو سخت ** تا بگوید او علامتهای رخت‏
  • پس جهاد اکبر آمد عصر دزد ** تا بگوید که چه دزدیده است مزد
  • اولا دزدید کحل دیده‏ات ** چون ستانی باز یابی تبصرت‏ 2380
  • کاله‏ی حکمت که گم کرده‏ی دل است ** پیش اهل دل یقین آن حاصل است‏
  • کوردل با جان و با سمع و بصر ** می‏نداند دزد شیطان را ز اثر
  • ز اهل دل جو از جماد آن را مجو ** که جماد آمد خلایق پیش او
  • مشورت جوینده آمد نزد او ** کای اب کودک شده رازی بگو
  • گفت رو زین حلقه کاین در باز نیست ** باز گرد امروز روز راز نیست‏ 2385
  • گر مکان را ره بدی در لامکان ** همچو شیخان بودمی من بر دکان‏
  • خواندن محتسب مست خراب افتاده را به زندان‏
  • محتسب در نیم شب جایی رسید ** در بن دیوار مستی خفته دید
  • گفت هی مستی چه خورده ستی بگو ** گفت از این خوردم که هست اندر سبو
  • گفت آخر در سبو واگو که چیست ** گفت از آن که خورده‏ام گفت این خفی است‏
  • گفت آن چه خورده‏ای آن چیست آن ** گفت آن که در سبو مخفی است آن‏ 2390
  • دور می‏شد این سؤال و این جواب ** ماند چون خر محتسب اندر خلاب‏
  • گفت او را محتسب هین آه کن ** مست هو هو کرد هنگام سخن‏
  • گفت گفتم آه کن هو می‏کنی ** گفت من شاد و تو از غم دم زنی‏
  • آه از درد و غم و بی‏دادی است ** هوی هوی می خوران از شادی است‏
  • محتسب گفت این ندانم خیز خیز ** معرفت متراش و بگذار این ستیز 2395
  • گفت رو تو از کجا من از کجا ** گفت مستی خیز تا زندان بیا
  • گفت مست ای محتسب بگذار و رو ** از برهنه کی توان بردن گرو
  • گر مرا خود قوت رفتن بدی ** خانه‏ی خود رفتمی وین کی شدی‏
  • من اگر با عقل و با امکانمی ** همچو شیخان بر سر دکانمی‏
  • دوم بار در سخن کشیدن سایل آن بزرگ را تا حال او معلوم تر گردد
  • گفت آن طالب که آخر یک نفس ** ای سواره بر نی این سو ران فرس‏ 2400
  • راند سوی او که هین زوتر بگو ** کاسب من بس توسن است و تند خو
  • تا لگد بر تو نکوبد زود باش ** از چه می‏پرسی بیانش کن تو فاش‏
  • او مجال راز دل گفتن ندید ** زو برون شو کرد و در لاغش کشید
  • گفت می‏خواهم در این کوچه زنی ** کیست لایق از برای چون منی‏
  • گفت سه گونه زن‏اند اندر جهان ** آن دو رنج و این یکی گنج روان‏ 2405
  • آن یکی را چون بخواهی کل تراست ** و آن دگر نیمی ترا نیمی جداست‏
  • و آن سوم هیچ او ترا نبود بدان ** این شنودی دور شو رفتم روان‏
  • تا ترا اسبم نپراند لگد ** که بیفتی بر نخیزی تا ابد
  • شیخ راند اندر میان کودکان ** بانگ زد بار دگر او را جوان‏
  • که بیا آخر بگو تفسیر این ** این زنان سه نوع گفتی بر گزین‏ 2410
  • راند سوی او و گفتش بکر خاص ** کل ترا باشد ز غم یابی خلاص‏