English    Türkçe    فارسی   

2
3157-3206

  • من اگر هولم مخنث دان مرا ** همچو اشتر بر نشین می‏ران مرا
  • صورت مردان و معنی این چنین ** از برون آدم درون دیو لعین‏
  • آن دهل را مانی ای زفت چو عاد ** که بر او آن شاخ را می‏کوفت باد
  • روبهی اشکار خود را باد داد ** بهر طبلی همچو خیک پر ز باد 3160
  • چون ندید اندر دهل او فربهی ** گفت خوکی به ازین خیک تهی‏
  • روبهان ترسند ز آواز دهل ** عاقلش چندان زند که لا تقل‏
  • قصه‏ی تیر اندازی و ترسیدن او از سواری که در بیشه می‏رفت‏
  • یک سواری با سلاح و بس مهیب ** می‏شد اندر بیشه بر اسبی نجیب‏
  • تیر اندازی به حکم او را بدید ** پس ز خوف او کمان را در کشید
  • تا زند تیری سوارش بانگ زد ** من ضعیفم گر چه زفت استم جسد 3165
  • هان و هان منگر تو در زفتی من ** که کمم در وقت جنگ از پیر زن‏
  • گفت رو که نیک گفتی ور نه نیش ** بر تو می‏انداختم از ترس خویش‏
  • بس کسان را کالت پیکار کشت ** بی‏رجولیت چنان تیغی به مشت‏
  • گر بپوشی تو سلاح رستمان ** رفت جانت چون نباشی مرد آن‏
  • جان سپر کن تیغ بگذار ای پسر ** هر که بی‏سر بود از این شه برد سر 3170
  • آن سلاحت حیله و مکر تو است ** هم ز تو زایید و هم جان تو خست‏
  • چون نکردی هیچ سودی زین حیل ** ترک حیلت کن که پیش آید دول‏
  • چون که یک لحظه نخوردی بر ز فن ** ترک فن گو می‏طلب رب المنن‏
  • چون مبارک نیست بر تو این علوم ** خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم‏
  • چون ملایک گو که لا علم لنا ** یا الهی غیر ما علمتنا 3175
  • قصه‏ی اعرابی و ریگ در جوال کردن و ملامت کردن آن فیلسوف او را
  • یک عرابی بار کرده اشتری ** دو جوال زفت از دانه پری‏
  • او نشسته بر سر هر دو جوال ** یک حدیث انداز کرد او را سؤال‏
  • از وطن پرسید و آوردش به گفت ** و اندر آن پرسش بسی درها بسفت‏
  • بعد از آن گفتش که این هر دو جوال ** چیست آگنده بگو مصدوق حال‏
  • گفت اندر یک جوالم گندم است ** در دگر ریگی نه قوت مردم است‏ 3180
  • گفت تو چون بار کردی این رمال ** گفت تا تنها نماند آن جوال‏
  • گفت نیم گندم آن تنگ را ** در دگر ریز از پی فرهنگ را
  • تا سبک گردد جوال و هم شتر ** گفت شاباش ای حکیم اهل و حر
  • این چنین فکر دقیق و رای خوب ** تو چنین عریان پیاده در لغوب‏
  • رحمتش آمد بر حکیم و عزم کرد ** کش بر اشتر بر نشاند نیک مرد 3185
  • باز گفتش ای حکیم خوش سخن ** شمه‏ای از حال خود هم شرح کن‏
  • این چنین عقل و کفایت که تراست ** تو وزیری یا شهی بر گوی راست‏
  • گفت این هر دو نیم از عامه‏ام ** بنگر اندر حال و اندر جامه‏ام‏
  • گفت اشتر چند داری چند گاو ** گفت نه این و نه آن ما را مکاو
  • گفت رختت چیست باری در دکان ** گفت ما را کو دکان و کو مکان‏ 3190
  • گفت پس از نقد پرسم نقد چند ** که تویی تنها رو و محبوب پند
  • کیمیای مس عالم با تو است ** عقل و دانش را گهر تو بر تو است‏
  • گفت و الله نیست یا وجه العرب ** در همه ملکم وجوه قوت شب‏
  • پا برهنه تن برهنه می‏دوم ** هر که نانی می‏دهد آن جا روم‏
  • مر مرا زین حکمت و فضل و هنر ** نیست حاصل جز خیال و درد سر 3195
  • پس عرب گفتش که شو دور از برم ** تا نبارد شومی تو بر سرم‏
  • دور بر آن حکمت شومت ز من ** نطق تو شرم است بر اهل زمن‏
  • یا تو آن سو رو من این سو می‏دوم ** ور ترا ره پیش من واپس روم‏
  • یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ ** به بود زین حیله‏های مرده‏ریگ‏
  • احمقی‏ام بس مبارک احمقی است ** که دلم با برگ و جانم متقی است‏ 3200
  • گر تو خواهی کت شقاوت کم شود ** جهد کن تا از تو حکمت کم شود
  • حکمتی کز طبع زاید وز خیال ** حکمتی بی‏فیض نور ذو الجلال‏
  • حکمت دنیا فزاید ظن و شک ** حکمت دینی برد فوق فلک‏
  • زوبعان زیرک آخر زمان ** بر فزوده خویش بر پیشینیان‏
  • حیله آموزان جگرها سوخته ** فعل‏ها و مکرها آموخته‏ 3205
  • صبر و ایثار و سخای نفس و جود ** باد داده کان بود اکسیر سود