English    Türkçe    فارسی   

2
3684-3733

  • آن یکی رومی بگفت این قیل را ** ترک کن خواهیم استافیل را
  • در تنازع آن نفر جنگی شدند ** که ز سر نامها غافل بدند 3685
  • مشت بر هم می‏زدند از ابلهی ** پر بدند از جهل و از دانش تهی‏
  • صاحب سری عزیزی صد زبان ** گر بدی آن جا بدادی صلح‏شان‏
  • پس بگفتی او که من زین یک درم ** آرزوی جمله‏تان را می‏خرم‏
  • چون که بسپارید دل را بی‏دغل ** این درمتان می‏کند چندین عمل‏
  • یک درمتان می‏شود چار المراد ** چار دشمن می‏شود یک ز اتحاد 3690
  • گفت هر یک تان دهد جنگ و فراق ** گفت من آرد شما را اتفاق‏
  • پس شما خاموش باشید أنصتوا ** تا زبان تان من شوم در گفت‏وگو
  • گر سخنتان می‏نماید یک نمط ** در اثر مایه‏ی نزاع است و سخط
  • گرمی عاریتی ندهد اثر ** گرمی خاصیتی دارد هنر
  • سرکه را گر گرم کردی ز آتش آن ** چون خوری سردی فزاید بی‏گمان‏ 3695
  • ز انکه آن گرمی او دهلیزی است ** طبع اصلش سردی است و تیزی است‏
  • ور بود یخ بسته دوشاب ای پسر ** چون خوری گرمی فزاید در جگر
  • پس ریای شیخ به ز اخلاص ماست ** کز بصیرت باشد آن وین از عماست‏
  • از حدیث شیخ جمعیت رسد ** تفرقه آرد دم اهل حسد
  • چون سلیمان کز سوی حضرت بتاخت ** کاو زبان جمله مرغان را شناخت‏ 3700
  • در زمان عدلش آهو با پلنگ ** انس بگرفت و برون آمد ز جنگ‏
  • شد کبوتر ایمن از چنگال باز ** گوسفند از گرگ ناورد احتراز
  • او میانجی شد میان دشمنان ** اتحادی شد میان پر زنان‏
  • تو چو موری بهر دانه می‏دوی ** هین سلیمان جو چه می‏باشی غوی‏
  • دانه جو را دانه‏اش دامی شود ** و آن سلیمان جوی را هر دو بود 3705
  • مرغ جانها را در این آخر زمان ** نیستشان از همدگر یک دم امان‏
  • هم سلیمان هست اندر دور ما ** کاو دهد صلح و نماند جور ما
  • قول إن من أمة را یاد گیر ** تا به إلا و خلا فیها نذیر
  • گفت خود خالی نبوده ست امتی ** از خلیفه‏ی حق و صاحب همتی‏
  • مرغ جانها را چنان یکدل کند ** کز صفاشان بی‏غش و بی‏غل کند 3710
  • مشفقان گردند همچون والده ** مسلمون را گفت نفس واحده‏
  • نفس واحد از رسول حق شدند ** ور نه هر یک دشمن مطلق بدند
  • برخاستن مخالفت و عداوت از میان انصار به برکات رسول صلی الله علیه و آله
  • دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت ** یک ز دیگر جان خون آشام داشت‏
  • کینه‏های کهنه‏شان از مصطفی ** محو شد در نور اسلام و صفا
  • اولا اخوان شدند آن دشمنان ** همچو اعداد عنب در بوستان‏ 3715
  • و ز دم المؤمنون إخوة به پند ** در شکستند و تن واحد شدند
  • صورت انگورها اخوان بود ** چون فشردی شیره‏ی واحد شود
  • غوره و انگور ضدانند لیک ** چون که غوره پخته شد شد یار نیک‏
  • غوره‏ای کاو سنگ بست و خام ماند ** در ازل حق کافر اصلیش خواند
  • نه اخی نه نفس واحد باشد او ** در شقاوت نحس ملحد باشد او 3720
  • گر بگویم آن چه او دارد نهان ** فتنه‏ی افهام خیزد در جهان‏
  • سر گبر کور نامذکور به ** دود دوزخ از ارم مهجور به‏
  • غوره‏های نیک کایشان قابل‏اند ** از دم اهل دل آخر یک دل‏اند
  • سوی انگوری همی‏رانند تیز ** تا دویی برخیزد و کین و ستیز
  • پس در انگوری همی‏درند پوست ** تا یکی گردند و وحدت وصف اوست‏ 3725
  • دوست دشمن گردد ایرا هم دو است ** هیچ یک با خویش جنگی در نبست‏
  • آفرین بر عشق کل اوستاد ** صد هزاران ذره را داد اتحاد
  • همچو خاک مفترق در رهگذر ** یک سبوشان کرد دست کوزه‏گر
  • که اتحاد جسمهای آب و طین ** هست ناقص جان نمی‏ماند بدین‏
  • گر نظایر گویم اینجا در مثال ** فهم را ترسم که آرد اختلال‏ 3730
  • هم سلیمان هست اکنون لیک ما ** از نشاط دور بینی در عما
  • دور بینی کور دارد مرد را ** همچو خفته در سرا کور از سرا
  • مولعیم اندر سخنهای دقیق ** در گرهها باز کردن ما عشیق‏