English    Türkçe    فارسی   

2
3732-3781

  • دور بینی کور دارد مرد را ** همچو خفته در سرا کور از سرا
  • مولعیم اندر سخنهای دقیق ** در گرهها باز کردن ما عشیق‏
  • تا گره بندیم و بگشاییم ما ** در شکال و در جواب آیین فزا
  • همچو مرغی کاو گشاید بند دام ** گاه بندد تا شود در فن تمام‏ 3735
  • او بود محروم از صحرا و مرج ** عمر او اندر گره کاری است خرج‏
  • خود زبون او نگردد هیچ دام ** لیک پرش در شکست افتد مدام‏
  • با گره کم کوش تا بال و پرت ** نگسلد یک یک از این کر و فرت‏
  • صد هزاران مرغ پرهاشان شکست ** و آن کمین گاه عوارض را نبست‏
  • حال ایشان از نبی خوان ای حریص ** نقبوا فیها ببین هل من محیص‏ 3740
  • از نزاع ترک و رومی و عرب ** حل نشد اشکال انگور و عنب‏
  • تا سلیمان لسین معنوی ** در نیاید بر نخیزد این دوی‏
  • جمله مرغان منازع بازوار ** بشنوید این طبل باز شهریار
  • ز اختلاف خویش سوی اتحاد ** هین ز هر جانب روان گردید شاد
  • حیث ما کنتم فولوا وجهکم ** نحوه هذا الذی لم ینهکم‏ 3745
  • کور مرغانیم و بس ناساختیم ** کان سلیمان را دمی نشناختیم‏
  • همچو جغدان دشمن بازان شدیم ** لاجرم وامانده‏ی ویران شدیم‏
  • می‏کنیم از غایت جهل و عما ** قصد آزار عزیزان خدا
  • جمع مرغان کز سلیمان روشنند ** پر و بال بی‏گنه کی بر کنند
  • بلکه سوی عاجزان چینه کشند ** بی‏خلاف و کینه آن مرغان خوشند 3750
  • هدهد ایشان پی تقدیس را ** می‏گشاید راه صد بلقیس را
  • زاغ ایشان گر به صورت زاغ بود ** باز همت آمد و ما زاغ بود
  • لکلک ایشان که لک لک می‏زند ** آتش توحید در شک می‏زند
  • و آن کبوترشان ز بازان نشکهد ** باز سر پیش کبوترشان نهد
  • بلبل ایشان که حالت آرد او ** در درون خویش گلشن دارد او 3755
  • طوطی ایشان ز قند آزاد بود ** کز درون قند ابد رویش نمود
  • پای طاوسان ایشان در نظر ** بهتر از طاوس پران دگر
  • منطق الطیران خاقانی صداست ** منطق الطیر سلیمانی کجاست‏
  • تو چه دانی بانگ مرغان را همی ** چون ندیده‏ستی سلیمان را دمی‏
  • پر آن مرغی که بانگش مطرب است ** از برون مشرق است و مغرب است‏ 3760
  • هر یک آهنگش ز کرسی تاثری است ** وز ثری تا عرش در کر و فری است‏
  • مرغ کاو بی‏این سلیمان می‏رود ** عاشق ظلمت چو خفاشی بود
  • با سلیمان خو کن ای خفاش رد ** تا که در ظلمت نمانی تا ابد
  • یک گزی ره که بدان سو می‏روی ** همچو گز قطب مساحت می‏شوی‏
  • و انکه لنگ و لوک آن سو می‏جهی ** از همه لنگی و لوکی می‏رهی‏ 3765
  • قصه‏ی بط بچگان که مرغ خانگی پروردشان‏
  • تخم بطی گر چه مرغ خانه‏ات ** کرد زیر پر چو دایه تربیت‏
  • مادر تو بط آن دریا بده‏ست ** دایه‏ات خاکی بد و خشکی پرست‏
  • میل دریا که دل تو اندر است ** آن طبیعت جانت را از مادر است‏
  • میل خشکی مر ترا زین دایه است ** دایه را بگذار کاو بد رایه است‏
  • دایه را بگذار در خشک و بران ** اندر آن در بحر معنی چون بطان‏ 3770
  • گر ترا مادر بترساند ز آب ** تو مترس و سوی دریا ران شتاب‏
  • تو بطی بر خشک و بر تر زنده‏ای ** نی چو مرغ خانه خانه کنده‏ای‏
  • تو ز کرمنا بنی آدم شهی ** هم به خشکی هم به دریا پا نهی‏
  • که حملناهم علی البحری به جان ** از حملناهم علی البر پیش ران‏
  • مر ملایک را سوی بر راه نیست ** جنس حیوان هم ز بحر آگاه نیست‏ 3775
  • تو به تن حیوان به جانی از ملک ** تا روی هم بر زمین هم بر فلک‏
  • تا به ظاهر مثلکم باشد بشر ** با دل یوحی إلیه دیده‏ور
  • قالب خاکی فتاده بر زمین ** روح آن گردان بر این چرخ برین‏
  • ما همه مرغابیانیم ای غلام ** بحر می‏داند زبان ما تمام‏
  • پس سلیمان بحر آمد ما چو طیر ** در سلیمان تا ابد داریم سیر 3780
  • با سلیمان پای در دریا بنه ** تا چو داود آب سازد صد زره‏