English    Türkçe    فارسی   

2
412-461

  • شیخ فارغ از جفا و از خلاف ** در کشیده روی چون مه در لحاف‏
  • با ازل خوش با اجل خوش شاد کام ** فارغ از تشنیع و گفت خاص و عام‏
  • آن که جان در روی او خندد چو قند ** از ترش رویی خلقش چه گزند
  • آن که جان بوسه دهد بر چشم او ** کی خورد غم از فلک وز خشم او 415
  • در شب مهتاب مه را بر سماک ** از سگان و عوعو ایشان چه باک‏
  • سگ وظیفه‏ی خود به جا می‏آورد ** مه وظیفه‏ی خود به رخ می‏گسترد
  • کارک خود می‏گزارد هر کسی ** آب نگذارد صفا بهر خسی‏
  • خس خسانه می‏رود بر روی آب ** آب صافی می‏رود بی‏اضطراب‏
  • مصطفی مه می‏شکافد نیم شب ** ژاژ می‏خاید ز کینه بو لهب‏ 420
  • آن مسیحا مرده زنده می‏کند ** و آن جهود از خشم سبلت می‏کند
  • بانگ سگ هرگز رسد در گوش ماه ** خاصه ماهی کاو بود خاص اله‏
  • می‏خورد شه بر لب جو تا سحر ** در سماع از بانگ چغزان بی‏خبر
  • هم شدی توزیع کودک دانگ چند ** همت شیخ آن سخا را کرد بند
  • تا کسی ندهد به کودک هیچ چیز ** قوت پیران از این بیش است نیز 425
  • شد نماز دیگر آمد خادمی ** یک طبق بر کف ز پیش حاتمی‏
  • صاحب مالی و حالی پیش پیر ** هدیه بفرستاد کز وی بد خبیر
  • چار صد دینار بر گوشه‏ی طبق ** نیم دینار دگر اندر ورق‏
  • خادم آمد شیخ را اکرام کرد ** و آن طبق بنهاد پیش شیخ فرد
  • چون طبق را از غطا واکرد رو ** خلق دیدند آن کرامت را از او 430
  • آه و افغان از همه برخاست زود ** کای سر شیخان و شاهان این چه بود
  • این چه سر است این چه سلطانی است باز ** ای خداوند خداوندان راز
  • ما ندانستیم ما را عفو کن ** بس پراکنده که رفت از ما سخن‏
  • ما که کورانه عصاها می‏زنیم ** لاجرم قندیلها را بشکنیم‏
  • ما چو کران ناشنیده یک خطاب ** هرزه گویان از قیاس خود جواب‏ 435
  • ما ز موسی پند نگرفتیم کاو ** گشت از انکار خضری زرد رو
  • با چنان چشمی که بالا می‏شتافت ** نور چشمش آسمان را می‏شکافت‏
  • کرده با چشمت تعصب موسیا ** از حماقت چشم موش آسیا
  • شیخ فرمود آن همه گفتار و قال ** من بحل کردم شما را آن حلال‏
  • سر این آن بود کز حق خواستم ** لاجرم بنمود راه راستم‏ 440
  • گفت آن دینار اگر چه اندک است ** لیک موقوف غریو کودک است‏
  • تا نگرید کودک حلوا فروش ** بحر رحمت در نمی‏آید به جوش‏
  • ای برادر طفل طفل چشم تست ** کام خود موقوف زاری دان درست‏
  • گر همی‏خواهی که آن خلعت رسد ** پس بگریان طفل دیده بر جسد
  • ترسانیدن شخصی زاهد را که کم گری تا کور نشوی
  • زاهدی را گفت یاری در عمل ** کم گری تا چشم را ناید خلل‏ 445
  • گفت زاهد از دو بیرون نیست حال ** چشم بیند یا نبیند آن جمال‏
  • گر ببیند نور حق خود چه غم است ** در وصال حق دو دیده چه کم است‏
  • ور نخواهد دید حق را گو برو ** این چنین چشم شقی گو کور شو
  • غم مخور از دیده کان عیسی تراست ** چپ مرو تا بخشدت دو چشم راست‏
  • عیسی روح تو با تو حاضر است ** نصرت از وی خواه کاو خوش ناصر است‏ 450
  • لیک بیگار تن پر استخوان ** بر دل عیسی منه تو هر زمان‏
  • همچو آن ابله که اندر داستان ** ذکر او کردیم بهر راستان‏
  • زندگی تن مجو از عیسی‏ات ** کام فرعونی مخواه از موسی‏ات‏
  • بر دل خود کم نه اندیشه‏ی معاش ** عیش کم ناید تو بر درگاه باش‏
  • این بدن خرگاه آمد روح را ** یا مثال کشتیی مر نوح را 455
  • ترک چون باشد بیابد خرگهی ** خاصه چون باشد عزیز درگهی‏
  • تمامی قصه‏ی زنده شدن استخوانها به دعای عیسی علیه السلام
  • خواند عیسی نام حق بر استخوان ** از برای التماس آن جوان‏
  • حکم یزدان از پی آن خام مرد ** صورت آن استخوان را زنده کرد
  • از میان بر جست یک شیر سیاه ** پنجه‏ای زد کرد نقشش را تباه‏
  • کله‏اش بر کند مغزش ریخت زود ** مغز جوزی کاندر او مغزی نبود 460
  • گر و را مغزی بدی اشکستنش ** خود نبودی نقص الا بر تنش‏