English    Türkçe    فارسی   

2
461-510

  • گر و را مغزی بدی اشکستنش ** خود نبودی نقص الا بر تنش‏
  • گفت عیسی چون شتابش کوفتی ** گفت ز آن رو که تو زو آشوفتی‏
  • گفت عیسی چون نخوردی خون مرد ** گفت در قسمت نبودم رزق خورد
  • ای بسا کس همچو آن شیر ژیان ** صید خود ناخورده رفته از جهان‏
  • قسمتش کاهی نه و حرصش چو کوه ** وجه نه و کرده تحصیل وجوه‏ 465
  • ای میسر کرده بر ما در جهان ** سخره و بیگار ما را وارهان‏
  • طعمه بنموده به ما و آن بوده شست ** آن چنان بنما به ما آن را که هست‏
  • گفت آن شیر ای مسیحا این شکار ** بود خالص از برای اعتبار
  • گر مرا روزی بدی اندر جهان ** خود چه کاراستی مرا با مردگان‏
  • این سزای آن که یابد آب صاف ** همچو خر در جو بمیزد از گزاف‏ 470
  • گر بداند قیمت آن جوی خر ** او بجای پا نهد در جوی سر
  • او بیابد آن چنان پیغمبری ** میر آبی زندگانی پروری‏
  • چون نمیرد پیش او کز امر کن ** ای امیر آب ما را زنده کن‏
  • هین سگ نفس ترا زنده مخواه ** کاو عدوی جان تست از دیرگاه‏
  • خاک بر سر استخوانی را که آن ** مانع این سگ بود از صید جان‏ 475
  • سگ نه‏ای بر استخوان چون عاشقی ** دیوچه‏وار از چه بر خون عاشقی‏
  • آن چه چشم است آن که بیناییش نیست ** ز امتحانها جز که رسواییش نیست‏
  • سهو باشد ظنها را گاه گاه ** این چه ظن است این که کور آمد ز راه‏
  • دیده آ بر دیگران نوحه‏گری ** مدتی بنشین و بر خود می‏گری‏
  • ز ابر گریان شاخ سبز و تر شود ** ز آنکه شمع از گریه روشن‏تر شود 480
  • هر کجا نوحه کنند آن جا نشین ** ز آنکه تو اولیتری اندر حنین‏
  • ز آن که ایشان در فراق فانی‏اند ** غافل از لعل بقای کانی‏اند
  • ز آن که بر دل نقش تقلید است بند ** رو به آب چشم بندش را برند
  • ز آن که تقلید آفت هر نیکویی است ** که بود تقلید اگر کوه قوی است‏
  • گر ضریری لمترست و تیز خشم ** گوشت پاره‏ش دان چو او را نیست چشم‏ 485
  • گر سخن گوید ز مو باریکتر ** آن سرش را ز آن سخن نبود خبر
  • مستیی دارد ز گفت خود و لیک ** از بر وی تا به می راهی است نیک‏
  • همچو جوی است او نه او آبی خورد ** آب از او بر آب خواران بگذرد
  • آب در جو ز آن نمی‏گیرد قرار ** ز آن که آن جو نیست تشنه و آب خوار
  • همچو نایی ناله‏ی زاری کند ** لیک بیگار خریداری کند 490
  • نوحه‏گر باشد مقلد در حدیث ** جز طمع نبود مراد آن خبیث‏
  • نوحه‏گر گوید حدیث سوزناک ** لیک کو سوز دل و دامان چاک‏
  • از محقق تا مقلد فرق‏هاست ** کاین چو داود است و آن دیگر صداست‏
  • منبع گفتار این سوزی بود ** و آن مقلد کهنه آموزی بود
  • هین مشو غره بدان گفت حزین ** بار بر گاو است و بر گردون حنین‏ 495
  • هم مقلد نیست محروم از ثواب ** نوحه‏گر را مزد باشد در حساب‏
  • کافر و مومن خدا گویند لیک ** در میان هر دو فرقی هست نیک‏
  • آن گدا گوید خدا از بهر نان ** متقی گوید خدا از عین جان‏
  • گر بدانستی گدا از گفت خویش ** پیش چشم او نه کم ماندی نه پیش‏
  • سالها گوید خدا آن نان خواه ** همچو خر مصحف کشد از بهر کاه‏ 500
  • گر بدل در تافتی گفت لبش ** ذره ذره گشته بودی قالبش‏
  • نام دیوی ره برد در ساحری ** تو به نام حق پشیزی می‏بری‏
  • خاریدن روستایی در تاریکی شیر را به گمان آن که گاو اوست
  • روستایی گاو در آخر ببست ** شیر گاوش خورد و بر جایش نشست‏
  • روستایی شد در آخر سوی گاو ** گاو را می‏جست شب آن کنج کاو
  • دست می‏مالید بر اعضای شیر ** پشت و پهلو گاه بالا گاه زیر 505
  • گفت شیر ار روشنی افزون شدی ** زهره‏اش بدریدی و دل خون شدی‏
  • این چنین گستاخ ز آن می‏خاردم ** کاو درین شب گاو می‏پنداردم‏
  • حق همی‏گوید که ای مغرور کور ** نه ز نامم پاره پاره گشت طور
  • که لو انزلنا کتابا للجبل ** لانصدع ثم انقطع ثم ارتحل‏
  • از من ار کوه احد واقف بدی ** پاره گشتی و دلش پر خون شدی‏ 510