English    Türkçe    فارسی   

2
621-670

  • زین چنین قحط سه ساله داد داد ** ظل مولانا ابد پاینده باد
  • یا ز زندان تا رود این گاومیش ** یا وظیفه کن ز وقفی لقمه‏ایش‏
  • ای ز تو خوش هم ذکور و هم اناث ** داد کن المستغاث المستغاث‏
  • سوی قاضی شد وکیل با نمک ** گفت با قاضی شکایت یک به یک‏
  • خواند او را قاضی از زندان به پیش ** پس تفحص کرد از اعیان خویش‏ 625
  • گشت ثابت پیش قاضی آن همه ** که نمودند از شکایت آن رمه‏
  • گفت قاضی خیز از این زندان برو ** سوی خانه‏ی مرده‏ریگ خویش شو
  • گفت خان و مان من احسان تست ** همچو کافر جنتم زندان تست‏
  • گر ز زندانم برانی تو به رد ** خود بمیرم من ز تقصیری و کد
  • همچو ابلیسی که می‏گفت ای سلام ** رب أنظرنی إلی یوم القیام‏ 630
  • کاندر این زندان دنیا من خوشم ** تا که دشمن زادگان را می‏کشم‏
  • هر که او را قوت ایمانی بود ** و ز برای زاد ره نانی بود
  • می‏ستانم گه به مکر و گه به ریو ** تا بر آرند از پشیمانی غریو
  • گه به درویشی کنم تهدیدشان ** گه به زلف و خال بندم دیدشان‏
  • قوت ایمانی در این زندان کم است ** وان که هست از قصد این سگ در خم است‏ 635
  • از نماز و صوم و صد بی‏چارگی ** قوت ذوق آید برد یک بارگی‏
  • أستعیذ الله من شیطانه ** قد هلکنا آه من طغیانه‏
  • یک سگ است و در هزاران می‏رود ** هر که در وی رفت او او می‏شود
  • هر که سردت کرد می‏دان کاو در اوست ** دیو پنهان گشته اندر زیر پوست‏
  • چون نیابد صورت آید در خیال ** تا کشاند آن خیالت در وبال‏ 640
  • گه خیال فرجه و گاهی دکان ** گه خیال علم و گاهی خان و مان‏
  • هان بگو لاحولها اندر زمان ** از زبان تنها نه بلک از عین جان‏
  • تتمه قصه مفلس
  • گفت قاضی مفلسی را وانما ** گفت اینک اهل زندانت گوا
  • گفت ایشان متهم باشند چون ** می‏گریزند از تو می‏گریند خون‏
  • از تو می‏خواهند هم تا وارهند ** زین غرض باطل گواهی می‏دهند 645
  • جمله اهل محکمه گفتند ما ** هم بر ادبار و بر افلاسش گوا
  • هر که را پرسید قاضی حال او ** گفت مولا دست ازین مفلس بشو
  • گفت قاضی کش بگردانید فاش ** گرد شهر این مفلس است و بس قلاش‏
  • کو به کو او را مناداها زنید ** طبل افلاسش عیان هر جا زنید
  • هیچ کس نسیه بنفروشد بدو ** قرض ندهد هیچ کس او را تسو 650
  • هر که دعوی آردش اینجا به فن ** بیش زندانش نخواهم کرد من‏
  • پیش من افلاس او ثابت شده است ** نقد و کالا نیستش چیزی به دست‏
  • آدمی در حبس دنیا ز آن بود ** تا بود کافلاس او ثابت شود
  • مفلسی دیو را یزدان ما ** هم منادی کرد در قرآن ما
  • کاو دغا و مفلس است و بد سخن ** هیچ با او شرکت و سودا مکن‏ 655
  • ور کنی او را بهانه آوری ** مفلس است او صرفه از وی کی بری‏
  • حاضر آوردند چون فتنه فروخت ** اشتر کردی که هیزم می‏فروخت‏
  • کرد بی‏چاره بسی فریاد کرد ** هم موکل را به دانگی شاد کرد
  • اشترش بردند از هنگام چاشت ** تا شب و افغان او سودی نداشت‏
  • بر شتر بنشست آن قحط گران ** صاحب اشتر پی اشتر دوان‏ 660
  • سو به سو و کو به کو می‏تاختند ** تا همه شهرش عیان بشناختند
  • پیش هر حمام و هر بازارگاه ** کرده مردم جمله در شکلش نگاه‏
  • ده منادی گر بلند آوازیان ** کرد و ترک و رومیان و تازیان‏
  • مفلس است این و ندارد هیچ چیز ** قرض تا ندهد کس او را یک پشیز
  • ظاهر و باطن ندارد حبه‏ای ** مفلسی قلبی دغایی دبه‏ای‏ 665
  • هان و هان با او حریفی کم کنید ** چون که کاو آرد گره محکم کنید
  • ور به حکم آرید این پژمرده را ** من نخواهم کرد زندان مرده را
  • خوش دم است او و گلویش بس فراخ ** با شعار نو دثار شاخ شاخ‏
  • گر بپوشد بهر مکر آن جامه را ** عاریه است او و فریبد عامه را
  • حرف حکمت بر زبان ناحکیم ** حله‏های عاریت دان ای سلیم‏ 670