English    Türkçe    فارسی   

2
679-728

  • هست بر سمع و بصر مهر خدا ** در حجب بس صورت است و بس صدا
  • آن چه او خواهد رساند آن به چشم ** از جمال و از کمال و از کرشم‏ 680
  • و انچه او خواهد رساند آن به گوش ** از سماع و از بشارت وز خروش‏
  • کون پر چاره ست و هیچت چاره نی ** تا که نگشاید خدایت روزنی‏
  • گر چه تو هستی کنون غافل از آن ** وقت حاجت حق کند آن را عیان‏
  • گفت پیغمبر که یزدان مجید ** از پی هر درد درمان آفرید
  • لیک ز آن درمان نبینی رنگ و بو ** بهر درد خویش بی‏فرمان او 685
  • چشم را ای چاره جو در لامکان ** هین بنه چون چشم کشته سوی جان‏
  • این جهان از بی‏جهت پیدا شده ست ** که ز بی‏جایی جهان را جا شده ست‏
  • باز گرد از هست سوی نیستی ** طالب ربی و ربانیستی‏
  • جای دخل است این عدم از وی مرم ** جای خرج است این وجود بیش و کم‏
  • کارگاه صنع حق چون نیستی است ** پس برون کارگه بی‏قیمتی است‏ 690
  • یاد ده ما را سخنهای دقیق ** که ترا رحم آورد آن ای رفیق‏
  • هم دعا از تو اجابت هم ز تو ** ایمنی از تو مهابت هم ز تو
  • گر خطا گفتیم اصلاحش تو کن ** مصلحی تو ای تو سلطان سخن‏
  • کیمیا داری که تبدیلش کنی ** گر چه جوی خون بود نیلش کنی‏
  • این چنین میناگریها کار تست ** این چنین اکسیرها اسرار تست‏ 695
  • آب را و خاک را بر هم زدی ** ز آب و گل نقش تن آدم زدی‏
  • نسبتش دادی و جفت و خال و عم ** با هزار اندیشه و شادی و غم‏
  • باز بعضی را رهایی داده‏ای ** زین غم و شادی جدایی داده‏ای‏
  • برده‏ای از خویش و پیوند و سرشت ** کرده‏ای در چشم او هر خوب زشت‏
  • هر چه محسوس است او رد می‏کند ** و انچه ناپیداست مسند می‏کند 700
  • عشق او پیدا و معشوقش نهان ** یار بیرون فتنه‏ی او در جهان‏
  • این رها کن عشقهای صورتی ** نیست بر صورت نه بر روی ستی‏
  • آن چه معشوق است صورت نیست آن ** خواه عشق این جهان خواه آن جهان‏
  • آن چه بر صورت تو عاشق گشته‏ای ** چون برون شد جان چرایش هشته‏ای‏
  • صورتش بر جاست این سیری ز چیست ** عاشقا واجو که معشوق تو کیست‏ 705
  • آن چه محسوس است اگر معشوقه است ** عاشق استی هر که او را حس هست‏
  • چون وفا آن عشق افزون می‏کند ** کی وفا صورت دگرگون می‏کند
  • پرتو خورشید بر دیوار تافت ** تابش عاریتی دیوار یافت‏
  • بر کلوخی دل چه بندی ای سلیم ** واطلب اصلی که تابد او مقیم‏
  • ای که تو هم عاشقی بر عقل خویش ** خویش بر صورت پرستان دیده بیش‏ 710
  • پرتو عقل است آن بر حس تو ** عاریت میدان ذهب بر مس تو
  • چون زر اندود است خوبی در بشر ** ور نه چون شد شاهد تو پیر خر
  • چون فرشته بود همچون دیو شد ** کان ملاحت اندر او عاریه بد
  • اندک اندک می‏ستانند آن جمال ** اندک اندک خشک می‏گردد نهال‏
  • رو نعمره ننکسه بخوان ** دل طلب کن دل منه بر استخوان‏ 715
  • کان جمال دل جمال باقی است ** دولتش از آب حیوان ساقی است‏
  • خود هم او آب است و هم ساقی و مست ** هر سه یک شد چون طلسم تو شکست‏
  • آن یکی را تو ندانی از قیاس ** بندگی کن ژاژ کم خا ناشناس‏
  • معنی تو صورت است و عاریت ** بر مناسب شادی و بر قافیت‏
  • معنی آن باشد که بستاند ترا ** بی‏نیاز از نقش گرداند ترا 720
  • معنی آن نبود که کور و کر کند ** مرد را بر نقش عاشق‏تر کند
  • کور را قسمت خیال غم فزاست ** بهره‏ی چشم این خیالات فناست‏
  • حرف قرآن را ضریران معدن‏اند ** خر نبینند و به پالان بر زنند
  • چون تو بینایی پی خر رو که جست ** چند پالان دوزی ای پالان پرست‏
  • خر چو هست آید یقین پالان ترا ** کم نگردد نان چو باشد جان ترا 725
  • پشت خر دکان و مال و مکسب است ** در قلبت مایه‏ی صد قالب است‏
  • خر برهنه بر نشین ای بو الفضول ** خر برهنه نه که راکب شد رسول‏
  • النبی قد رکب معروریا ** و النبی قیل سافر ماشیا