English    Türkçe    فارسی   

2
998-1047

  • پس کلابه‏ی تن کجا ساکن شود ** چون سر رشته‏ی ضمیرش می‏کشد
  • تاسه‏ی تو شد نشان آن کشش ** بر تو بی‏کاری بود چون جان کنش‏
  • این جهان و آن جهان زاید ابد ** هر سبب مادر اثر از وی ولد 1000
  • چون اثر زایید آن هم شد سبب ** تا بزاید او اثرهای عجب‏
  • این سببها نسل بر نسل است لیک ** دیده‏ای باید منور نیک نیک‏
  • شاه با او در سخن اینجا رسید ** یا بدید از وی نشانی یا ندید
  • گر بدید آن شاه جویا دور نیست ** لیک ما را ذکر آن دستور نیست‏
  • چون ز گرمابه بیامد آن غلام ** سوی خویشش خواند آن شاه و همام‏ 1005
  • گفت صحا لک نعیم دایم ** بس لطیفی و ظریف و خوب رو
  • ای دریغا گر نبودی در تو آن ** که همی‏گوید برای تو فلان‏
  • شاد گشتی هر که رویت دیده‏یی ** دیدنت ملک جهان ارزیدیی‏
  • گفت رمزی ز آن بگو ای پادشاه ** کز برای من بگفت آن دین تباه‏
  • گفت اول وصف دو روییت کرد ** کاشکارا تو دوایی خفیه درد 1010
  • خبث یارش را چو از شه گوش کرد ** در زمان دریای خشمش جوش کرد
  • کف بر آورد آن غلام و سرخ گشت ** تا که موج هجو او از حد گذشت‏
  • کاو ز اول دم که با من یار بود ** همچو سگ در قحط بس گه خوار بود
  • چون دمادم کرد هجوش چون جرس ** دست بر لب زد شهنشاهش که بس‏
  • گفت دانستم ترا از وی بدان ** از تو جان گنده ست و از یارت دهان‏ 1015
  • پس نشین ای گنده جان از دور تو ** تا امیر او باشد و مأمور تو
  • در حدیث آمد که تسبیح از ریا ** همچو سبزه‏ی گولخن دان ای کیا
  • پس بدان که صورت خوب و نکو ** با خصال بد نیرزد یک تسو
  • ور بود صورت حقیر و ناپذیر ** چون بود خلقش نکو در پاش میر
  • صورت ظاهر فنا گردد بدان ** عالم معنی بماند جاودان‏ 1020
  • چند بازی عشق با نقش سبو ** بگذر از نقش سبو رو آب جو
  • صورتش دیدی ز معنی غافلی ** از صدف دری گزین گر عاقلی‏
  • این صدفهای قوالب در جهان ** گر چه جمله زنده‏اند از بحر جان‏
  • لیک اندر هر صدف نبود گهر ** چشم بگشا در دل هر یک نگر
  • کان چه دارد وین چه دارد می‏گزین ** ز انکه کمیاب است آن در ثمین‏ 1025
  • گر به صورت می‏روی کوهی به شکل ** در بزرگی هست صد چندان که لعل‏
  • هم به صورت دست و پا و پشم تو ** هست صد چندان که نقش چشم تو
  • لیک پوشیده نباشد بر تو این ** کز همه اعضا دو چشم آمد گزین‏
  • از یک اندیشه که آید در درون ** صد جهان گردد به یک دم سر نگون‏
  • جسم سلطان گر به صورت یک بود ** صد هزاران لشکرش در پی دود 1030
  • باز شکل و صورت شاه صفی ** هست محکوم یکی فکر خفی‏
  • خلق بی‏پایان ز یک اندیشه بین ** گشته چون سیلی روانه بر زمین‏
  • هست آن اندیشه پیش خلق خرد ** لیک چون سیلی جهان را خورد و برد
  • پس چو می‏بینی که از اندیشه‏ای ** قایم است اندر جهان هر پیشه‏ای‏
  • خانه‏ها و قصرها و شهرها ** کوهها و دشتها و نهرها 1035
  • هم زمین و بحر و هم مهر و فلک ** زنده از وی همچو کز دریا سمک‏
  • پس چرا از ابلهی پیش تو کور ** تن سلیمان است و اندیشه چو مور
  • می‏نماید پیش چشمت که بزرگ ** هست اندیشه چو موش و کوه گرگ‏
  • عالم اندر چشم تو هول و عظیم ** ز ابر و رعد و چرخ داری لرز و بیم‏
  • وز جهان فکرتی ای کم ز خر ** ایمن و غافل چو سنگ بی‏خبر 1040
  • ز انکه نقشی وز خرد بی‏بهره‏ای ** آدمی خو نیستی خر کره‏ای‏
  • سایه را تو شخص می‏بینی ز جهل ** شخص از آن شد نزد تو بازی و سهل‏
  • باش تا روزی که آن فکر و خیال ** بر گشاید بی‏حجابی پر و بال‏
  • کوهها بینی شده چون پشم نرم ** نیست گشته این زمین سرد و گرم‏
  • نه سما بینی نه اختر نه وجود ** جز خدای واحد حی ودود 1045
  • یک فسانه راست آمد یا دروغ ** تا دهد مر راستیها را فروغ‏
  • حسد کردن حشم بر غلام خاص
  • پادشاهی بنده‏ای را از کرم ** بر گزیده بود بر جمله حشم‏