English    Türkçe    فارسی   

3
11-60

  • هر مزاجی را عناصر مایه‌است ** وین مزاجت برتر از هر پایه است
  • این مزاجت از جهان منبسط ** وصف وحدت را کنون شد ملتقط
  • ای دریغا عرصه‌ی افهام خلق ** سخت تنگ آمد ندارد خلق حلق
  • ای ضیاء الحق بحذق رای تو ** حلق بخشد سنگ را حلوای تو
  • کوه طور اندر تجلی حلق یافت ** تا که می نوشید و می را بر نتافت 15
  • صار دکا منه وانشق الجبل ** هل رایتم من جبل رقص الجمل
  • لقمه‌بخشی آید از هر کس به کس ** حلق‌بخشی کار یزدانست و بس
  • حلق بخشد جسم را و روح را ** حلق بخشد بهر هر عضوت جدا
  • این گهی بخشد که اجلالی شوی ** وز دغا و از دغل خالی شوی
  • تا نگویی سر سلطان را به کس ** تا نریزی قند را پیش مگس 20
  • گوش آنکس نوشد اسرار جلال ** کو چو سوسن صدزبان افتاد و لال
  • حلق بخشد خاک را لطف خدا ** تا خورد آب و بروید صد گیا
  • باز خاکی را ببخشد حلق و لب ** تا گیاهش را خورد اندر طلب
  • چون گیاهش خورد حیوان گشت زفت ** گشت حیوان لقمه‌ی انسان و رفت
  • باز خاک آمد شد اکال بشر ** چون جدا شد از بشر روح و بصر 25
  • ذره‌ها دیدم دهانشان جمله باز ** گر بگویم خوردشان گردد دراز
  • برگها را برگ از انعام او ** دایگان را دایه لطف عام او
  • رزقها را رزقها او می‌دهد ** زانک گندم بی غذایی چون زهد
  • نیست شرح این سخن را منتهی ** پاره‌ای گفتم بدانی پاره‌ها
  • جمله عالم آکل و ماکول دان ** باقیان را مقبل و مقبول دان 30
  • این جهان و ساکنانش منتشر ** وان جهان و سالکانش مستمر
  • این جهان و عاشقانش منقطع ** اهل آن عالم مخلد مجتمع
  • پس کریم آنست کو خود را دهد ** آب حیوانی که ماند تا ابد
  • باقیات الصالحات آمد کریم ** رسته از صد آفت و اخطار و بیم
  • گر هزارانند یک کس بیش نیست ** چون خیالاتی عدد اندیش نیست 35
  • آکل و ماکول را حلقست و نای ** غالب و مغلوب را عقلست و رای
  • حلق بخشید او عصای عدل را ** خورد آن چندان عصا و حبل را
  • واندرو افزون نشد زان جمله اکل ** زانک حیوانی نبودش اکل و شکل
  • مر یقین را چون عصا هم حلق داد ** تا بخورد او هر خیالی را که زاد
  • پس معانی را چو اعیان حلقهاست ** رازق حلق معانی هم خداست 40
  • پس ز مه تا ماهی هیچ از خلق نیست ** که بجذب مایه او را حلق نیست
  • حلق جان از فکر تن خالی شود ** آنگهان روزیش اجلالی شود
  • شرط تبدیل مزاج آمد بدان ** کز مزاج بد بود مرگ بدان
  • چون مزاج آدمی گل‌خوار شد ** زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد
  • چون مزاج زشت او تبدیل یافت ** رفت زشتی از رخش چون شمع تافت 45
  • دایه‌ای کو طفل شیرآموز را ** تا بنعمت خوش کند پدفوز را
  • گر ببندد راه آن پستان برو ** برگشاید راه صد بستان برو
  • زانک پستان شد حجاب آن ضعیف ** از هزاران نعمت و خوان و رغیف
  • پس حیات ماست موقوف فطام ** اندک اندک جهد کن تم الکلام
  • ون جنین بد آدمی بد خون غذا ** از نجس پاکی برد مومن کذا  50
  • از فطام خون غذااش شیر شد ** وز فطام شیر لقمه‌گیر شد
  • وز فطام لقمه لقمانی شود ** طالب اشکار پنهانی شود
  • گر جنین را کس بگفتی در رحم ** هست بیرون عالمی بس منتظم
  • یک زمینی خرمی با عرض و طول ** اندرو صد نعمت و چندین اکول
  • کوهها و بحرها و دشتها ** بوستانها باغها و کشتها 55
  • آسمانی بس بلند و پر ضیا ** آفتاب و ماهتاب و صد سها
  • از جنوب و از شمال و از دبور ** باغها دارد عروسیها و سور
  • در صفت ناید عجایبهای آن ** تو درین ظلمت چه‌ای در امتحان
  • خون خوری در چارمیخ تنگنا ** در میان حبس و انجاس و عنا
  • او بحکم حال خود منکر بدی ** زین رسالت معرض و کافر شدی 60