English    Türkçe    فارسی   

3
1720-1769

  • وهم تفریق سر و پا از تو رفت ** دفع وهم اسپر رسیدت نیک زفت 1720
  • سبب جرات ساحران فرعون بر قطع دست و پا
  • ساحران را نه که فرعون لعین ** کرد تهدید سیاست بر زمین
  • که ببرم دست و پاتان از خلاف ** پس در آویزم ندارمتان معاف
  • او همی‌پنداشت کایشان در همان ** وهم و تخویفند و وسواس و گمان
  • که بودشان لرزه و تخویف و ترس ** از توهمها و تهدیدات نفس
  • او نمی‌داست کایشان رسته‌اند ** بر دریچه‌ی نور دل بنشسته‌اند 1725
  • این جهان خوابست اندر ظن مه‌ایست ** گر رود درخواب دستی باک نیست
  • گر بخواب اندر سرت ببرید گاز ** هم سرت بر جاست و هم عمرت دراز
  • گر ببینی خواب در خود را دو نیم ** تن‌درستی چون بخیزی نی سقیم
  • حاصل اندر خواب نقصان بدن ** نیست باک و نه دوصد پاره شدن
  • این جهان را که بصورت قایمست ** گفت پیغامبر که حلم نایمست 1730
  • از ره تقلید تو کردی قبول ** سالکان این دیده پیدا بی رسول
  • روز در خوابی مگو کین خواب نیست ** سایه فرعست اصل جز مهتاب نیست
  • خواب و بیداریت آن دان ای عضد ** که ببیند خفته کو در خواب شد
  • او گمان برده که این دم خفته‌ام ** بی‌خبر زان کوست درخواب دوم
  • هاون گردون اگر صد بارشان ** خرد کوبد اندرین گلزارشان 1735
  • اصل این ترکیب را چون دیده‌اند ** از فروع وهم کم ترسیده‌اند
  • سایه‌ی خود را ز خود دانسته‌اند ** چابک و چست و گش و بر جسته‌اند
  • کوزه‌گر گر کوزه‌ای را بشکند ** چون بخواهد باز خود قایم کند
  • کور را هر گام باشد ترس چاه ** با هزاران ترس می‌آید براه
  • مرد بینا دید عرض راه را ** پس بداند او مغاک و چاه را 1740
  • پا و زانواش نلرزد هر دمی ** رو ترش کی دارد او از هر غمی
  • خیز فرعونا که ما آن نیستیم ** که بهر بانگی و غولی بیستیم
  • خرقه‌ی ما را بدر دوزنده هست ** ورنه ما را خود برهنه‌تر به است
  • بی لباس این خوب را اندر کنار ** خوش در آریم ای عدو نابکار
  • خوشتر از تجرید از تن وز مزاج ** نیست ای فرعون بی الهام گیج 1745
  • حکایت استر پیش شتر کی من بسیار در رو می‌افتم و تو نمی‌افتی الا به نادر
  • گفت استر با شتر کای خوش رفیق ** در فراز و شیب و در راه دقیق
  • تو نه آیی در سر و خوش می‌روی ** من همی‌آیم بسر در چون غوی
  • من همی‌افتم برو در هر دمی ** خواه در خشکی و خواه اندر نمی
  • این سبب را باز گو با من که چیست ** تا بدانم من که چون باید بزیست
  • گفت چشم من ز تو روشن‌ترست ** بعد از آن هم از بلندی ناظرست 1750
  • چون برآیم بر سرکوه بلند ** آخر عقبه ببینم هوشمند
  • پس همه پستی و بالایی راه ** دیده‌ام را وا نماید هم اله
  • هر قدم من از سر بینش نهم ** از عثار و اوفتادن وا رهم
  • تو ببینی پیش خود یک دو سه گام ** دانه بینی و نبینی رنج دام
  • یستوی الاعمی لدیکم والبصیر ** فی المقام و النزول والمسیر 1755
  • چون جنین را در شکم حق جان دهد ** جذب اجزا در مزاج او نهد
  • از خورش او جذب اجزا می‌کند ** تار و پود جسم خود را می‌تند
  • تا چهل سالش بجذب جزوها ** حق حریصش کرده باشد در نما
  • جذب اجزا روح را تعلیم کرد ** چون نداند جذب اجزا شاه فرد
  • جامع این ذره‌ها خورشید بود ** بی غذا اجزات را داند ربود 1760
  • آن زمانی که در آیی تو ز خواب ** هوش و حس رفته را خواند شتاب
  • تا بدانی کان ازو غایب نشد ** باز آید چون بفرماید که عد
  • اجتماع اجزای خر عزیر علیه السلام بعد از پوسیدن باذن الله و درهم مرکب شدن پیش چشم عزیر علیه السلام
  • هین عزیرا در نگر اندر خرت ** که بپوسیدست و ریزیده برت
  • پیش تو گرد آوریم اجزاش را ** آن سر و دم و دو گوش و پاش را
  • دست نه و جزو برهم می‌نهد ** پاره‌ها را اجتماعی می‌دهد 1765
  • در نگر در صنعت پاره‌زنی ** کو همی‌دوزد کهن بی سوزنی
  • ریسمان و سوزنی نه وقت خرز ** آنچنان دوزد که پیدا نیست درز
  • چشم بگشا حشر را پیدا ببین ** تا نماند شبهه‌ات در یوم دین
  • تا ببینی جامعی‌ام را تمام ** تا نلرزی وقت مردن ز اهتمام