English    Türkçe    فارسی   

3
1905-1954

  • این قدر بشنو که چون کلی کار ** می‌نگردد جز بامر کردگار 1905
  • چون قضای حق رضای بنده شد ** حکم او را بنده‌ی خواهنده شد
  • بی تکلف نه پی مزد و ثواب ** بلک طبع او چنین شد مستطاب
  • زندگی خود نخواهد بهر خوذ ** نه پی ذوقی حیات مستلذ
  • هرکجا امر قدم را مسلکیست ** زندگی و مردگی پیشش یکیست
  • بهر یزدان می‌زید نه بهر گنج ** بهر یزدان می‌مرد نه از خوف رنج 1910
  • هست ایمانش برای خواست او ** نه برای جنت و اشجار و جو
  • ترک کفرش هم برای حق بود ** نه ز بیم آنک در آتش رود
  • این چنین آمد ز اصل آن خوی او ** نه ریاضت نه بجست و جوی او
  • آنگهان خندد که او بیند رضا ** همچو حلوای شکر او را قضا
  • بنده‌ای کش خوی و خلقت این بود ** نه جهان بر امر و فرمانش رود 1915
  • پس چرا لابه کند او یا دعا ** که بگردان ای خداوند این قضا
  • مرگ او و مرگ فرزندان او ** بهر حق پیشش چو حلوا در گلو
  • نزع فرزندان بر آن باوفا ** چون قطایف پیش شیخ بی‌نوا
  • پس چراگوید دعا الا مگر ** در دعا بیند رضای دادگر
  • آن شفاعت و آن دعا نه از رحم خود ** می‌کند آن بنده‌ی صاحب رشد 1920
  • رحم خود را او همان دم سوختست ** که چراغ عشق حق افروختست
  • دوزخ اوصاف او عشقست و او ** سوخت مر اوصاف خود را مو بمو
  • هر طروقی این فروقی کی شناخت ** جز دقوقی تا درین دولت بتاخت
  • قصه‌ی دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش
  • آن دقوقی داشت خوش دیباجه‌ای ** عاشق و صاحب کرامت خواجه‌ای
  • در زمین می‌شد چو مه بر آسمان ** شب‌روان راگشته زو روشن روان 1925
  • در مقامی مسکنی کم ساختی ** کم دو روز اندر دهی انداختی
  • گفت در یک خانه گر باشم دو روز ** عشق آن مسکن کند در من فروز
  • غرة المسکن احاذره انا ** انقلی یا نفس سیری للغنا
  • لا اعود خلق قلبی بالمکان ** کی یکون خالصا فی الامتحان
  • روز اندر سیر بد شب در نماز ** چشم اندر شاه باز او همچو باز 1930
  • منقطع از خلق نه از بد خوی ** منفرد از مرد و زن نه از دوی
  • مشفقی خلق و نافع همچو آب ** خوش شفعیی و دعااش مستجاب
  • نیک و بد را مهربان و مستقر ** بهتر از مادر شهی‌تر از پدر
  • گفت پیغامبر شما را ای مهان ** چون پدر هستم شفیق و مهربان
  • زان سبب که جمله اجزای منید ** جزو را از کل چرا بر می‌کنید 1935
  • جزو از کل قطع شد بی کار شد ** عضو از تن قطع شد مردار شد
  • تا نپیوندد بکل بار دگر ** مرده باشد نبودش از جان خبر
  • ور بجنبد نیست آن را خود سند ** عضو نو ببریده هم جنبش کند
  • جزو ازین کل گر برد یکسو رود ** این نه آن کلست کو ناقص شود
  • قطع و وصل او نیاید در مقال ** چیز ناقص گفته شد بهر مثال 1940
  • بازگشتن به قصه‌ی دقوقی
  • مر علی را در مثالی شیر خواند ** شیر مثل او نباشد گرچه راند
  • از مثال و مثل و فرق آن بران ** جانب قصه‌ی دقوقی ای جوان
  • آنک در فتوی امام خلق بود ** گوی تقوی از فرشته می‌ربود
  • آنک اندر سیر مه را مات کرد ** هم ز دین‌داری او دین رشک خورد
  • با چنین تقوی و اوراد و قیام ** طالب خاصان حق بودی مدام 1945
  • در سفر معظم مرادش آن بدی ** که دمی بر بنده‌ی خاصی زدی
  • این همی‌گفتی چو می‌رفتی براه ** کن قرین خاصگانم ای اله
  • یا رب آنها راکه بشناسد دلم ** بنده و بسته‌میان ومجملم
  • و آنک نشناسم تو ای یزدان جان ** بر من محجوبشان کن مهربان
  • حضرتش گفتی که ای صدر مهین ** این چه عشقست و چه استسقاست این 1950
  • مهر من داری چه می‌جویی دگر ** چون خدا با تست چون جویی بشر
  • او بگفتی یا رب ای دانای راز ** تو گشودی در دلم راه نیاز
  • درمیان بحر اگر بنشسته‌ام ** طمع در آب سبو هم بسته‌ام
  • همچو داودم نود نعجه مراست ** طمع در نعجه‌ی حریفم هم بخاست