English    Türkçe    فارسی   

3
2524-2573

  • حلق‌ببریده جهد از جای خویش ** خون خود جوید ز خون‌پالای خویش
  • همچنین ز آغاز قرآن تا تمام ** رفض اسبابست و علت والسلام 2525
  • کشف این نه از عقل کارافزا شود ** بندگی کن تا ترا پیداشود
  • بند معقولات آمد فلسفی ** شهسوار عقل عقل آمد صفی
  • عقل عقلت مغز و عقل تست پوست ** معده‌ی حیوان همیشه پوست‌جوست
  • مغزجوی از پوست دارد صد ملال ** مغز نغزان را حلال آمد حلال
  • چونک قشر عقل صد برهان دهد ** عقل کل کی گام بی ایقان نهد 2530
  • عقل دفترها کند یکسر سیاه ** عقل عقل آفاق دارد پر ز ماه
  • از سیاهی و سپیدی فارغست ** نور ماهش بر دل و جان بازغست
  • این سیاه و این سپید ار قدر یافت ** زان شب قدرست کاختروار تافت
  • قیمت همیان و کیسه از زرست ** بی ز زر همیان و کیسه ابترست
  • همچنانک قدر تن از جان بود ** قدر جان از پرتو جانان بود 2535
  • گر بدی جان زنده بی پرتو کنون ** هیچ گفتی کافران را میتون
  • هین بگو که ناطقه جو می‌کند ** تا به قرنی بعد ما آبی رسد
  • گرچه هر قرنی سخن‌آری بود ** لیک گفت سالفان یاری بود
  • نه که هم توریت و انجیل و زبور ** شد گواه صدق قرآن ای شکور
  • روزی بی‌رنج جو و بی‌حساب ** کز بهشتت آورد جبریل سیب 2540
  • بلک رزقی از خداوند بهشت ** بی‌صداع باغبان بی رنج کشت
  • زانک نفع نان در آن نان داد اوست ** بدهدت آن نفع بی توسیط پوست
  • ذوق پنهان نقش نان چون سفره‌ایست ** نان بی سفره ولی را بهره‌ایست
  • رزق جانی کی بری با سعی و جست ** جز به عدل شیخ کو داود تست
  • نفس چون با شیخ بیند کام تو ** از بن دندان شود او رام تو 2545
  • صاحب آن گاو رام آنگاه شد ** کز دم داود او آگاه شد
  • عقل گاهی غالب آید در شکار ** برسگ نفست که باشد شیخ یار
  • نفس اژدرهاست با صد زور و فن ** روی شیخ او را زمرد دیده کن
  • گر تو صاحب گاو را خواهی زبون ** چون خران سیخش کن آن سو ای حرون
  • چون به نزدیک ولی الله شود ** آن زبان صد گزش کوته شود 2550
  • صد زبان و هر زبانش صد لغت ** زرق و دستانش نیاید در صفت
  • مدعی گاو نفس آمد فصیح ** صد هزاران حجت آرد ناصحیح
  • شهر را بفریبد الا شاه را ** ره نتاند زد شه آگاه را
  • نفس را تسبیح و مصحف در یمین ** خنجر و شمشیر اندر آستین
  • مصحف و سالوس او باور مکن ** خویش با او هم‌سر و هم‌سر مکن 2555
  • سوی حوضت آورد بهر وضو ** واندر اندازد ترا در قعر او
  • عقل نورانی و نیکو طالبست ** نفس ظلمانی برو چون غالبست
  • زانک او در خانه عقل تو غریب ** بر در خود سگ بود شیر مهیب
  • باش تا شیران سوی بیشه روند ** وین سگان کور آنجا بگروند
  • مکر نفس و تن نداند عام شهر ** او نگردد جز بوحی القلب قهر 2560
  • هر که جنس اوست یار او شود ** جز مگر داود کان شیخت بود
  • کو مبدل گشت و جنس تن نماند ** هر که را حق در مقام دل نشاند
  • خلق جمله علتی‌اند از کمین ** یار علت می‌شود علت یقین
  • هر خسی دعوی داودی کند ** هر که بی تمییز کف در وی زند
  • از صیادی بشنود آواز طیر ** مرغ ابله می‌کند آن سوی سیر 2565
  • نقد را از نقل نشناسد غویست ** هین ازو بگریز اگر چه معنویست
  • رسته و بر بسته پیش او یکیست ** گر یقین دعوی کند او در شکیست
  • این چنین کس گر ذکی مطلقست ** چونش این تمییز نبود احمقست
  • هین ازو بگریز چون آهو ز شیر ** سوی او مشتاق ای دانا دلیر
  • گریختن عیسی علیه السلام فراز کوه از احمقان
  • عیسی مریم به کوهی می‌گریخت ** شیرگویی خون او می‌خواست ریخت 2570
  • آن یکی در پی دوید و گفت خیر ** در پیت کس نیست چه گریزی چو طیر
  • با شتاب او آنچنان می‌تاخت جفت ** کز شتاب خود جواب او نگفت
  • یک دو میدان در پی عیسی براند ** پس بجد جد عیسی را بخواند