English    Türkçe    فارسی   

3
331-380

  • ای خداوند ای قدیم احسان تو ** آنک دانم وانک نه هم آن تو
  • تو بفرمودی که حق را یاد کن ** زانک حق من نمی‌گردد کهن
  • یاد کن لطفی که کردم آن صبوح ** با شما از حفظ در کشتی نوح
  • پیله بابایانتان را آن زمان ** دادم از طوفان و از موجش امان
  • آب آتش خو زمین بگرفته بود ** موج او مر اوج که را می‌ربود 335
  • حفظ کردم من نکردم ردتان ** در وجود جد جد جدتان
  • چون شدی سر پشت پایت چون زنم ** کارگاه خویش ضایع چون کنم
  • چون فدای بی‌وفایان می‌شوی ** از گمان بد بدان سو می‌روی
  • من ز سهو و بی‌وفاییها بری ** سوی من آیی گمان بد بری
  • این گمان بد بر آنجا بر که تو ** می‌شوی در پیش همچون خود دوتو 340
  • بس گرفتی یار و همراهان زفت ** گر ترا پرسم که کو گویی که زفت
  • یار نیکت رفت بر چرخ برین ** یار فسقت رفت در قعر زمین
  • تو بماندی در میانه آنچنان ** بی‌مدد چون آتشی از کاروان
  • دامن او گیر ای یار دلیر ** کو منزه باشد از بالا و زیر
  • نه چو عیسی سوی گردون بر شود ** نه چو قارون در زمین اندر رود 345
  • با تو باشد در مکان و بی‌مکان ** چون بمانی از سرا و از دکان
  • او بر آرد از کدورتها صفا ** مر جفاهای ترا گیرد وفا
  • چون جفا آری فرستد گوشمال ** تا ز نقصان وا روی سوی کمال
  • چون تو وردی ترک کردی در روش ** بر تو قبضی آید از رنج و تبش
  • آن ادب کردن بود یعنی مکن ** هیچ تحویلی از آن عهد کهن 350
  • پیش از آن کین قبض زنجیری شود ** این که دلگیریست پاگیری شود
  • رنج معقولت شود محسوس و فاش ** تا نگیری این اشارت را بلاش
  • در معاصی قبضها دلگیر شد ** قبضها بعد از اجل زنجیر شد
  • نعط من اعرض هنا عن ذکرنا ** عیشة ضنک و نجزی بالعمی
  • دزد چون مال کسان را می‌برد ** قبض و دلتنگی دلش را می‌خلد 355
  • او همی‌گوید عجب این قبض چیست ** قبض آن مظلوم کز شرت گریست
  • چون بدین قبض التفاتی کم کند ** باد اصرار آتشش را دم کند
  • قبض دل قبض عوان شد لاجرم ** گشت محسوس آن معانی زد علم
  • غصه‌ها زندان شدست و چارمیخ ** غصه بیخست و بروید شاخ بیخ
  • بیخ پنهان بود هم شد آشکار ** قبض و بسط اندرون بیخی شمار 360
  • چونک بیخ بد بود زودش بزن ** تا نروید زشت‌خاری در چمن
  • قبض دیدی چاره‌ی آن قبض کن ** زانک سرها جمله می‌روید ز بن
  • بسط دیدی بسط خود را آب ده ** چون بر آید میوه با اصحاب ده
  • باقی قصه‌ی اهل سبا
  • آن سبا ز اهل صبا بودند و خام ** کارشان کفران نعمت با کرام
  • باشد آن کفران نعمت در مثال ** که کنی با محسن خود تو جدال 365
  • که نمی‌باید مرا این نیکوی ** من برنجم زین چه رنجم می‌شوی
  • لطف کن این نیکوی را دور کن ** من نخواهم چشم زودم کور کن
  • پس سبا گفتند باعد بیننا ** شیننا خیر لنا خذ زیننا
  • ما نمی‌خواهیم این ایوان و باغ ** نه زنان خوب و نه امن و فراغ
  • شهرها نزدیک همدیگر بدست ** آن بیابانست خوش کانجا ددست 370
  • یطلب الانسان فی الصیف الشتا ** فاذا جاء الشتا انکر ذا
  • فهو لا یرضی بحال ابدا ** لا بضیق لا بعیش رغدا
  • قتل الانسان ما اکفره ** کلما نال هدی انکره
  • نفس زین سانست زان شد کشتنی ** اقتلوا انفسکم گفت آن سنی
  • خار سه سویست هر چون کش نهی ** در خلد وز زخم او تو کی جهی 375
  • آتش ترک هوا در خار زن ** دست اندر یار نیکوکار زن
  • چون ز حد بردند اصحاب سبا ** که بپیش ما وبا به از صبا
  • ناصحانشان در نصیحت آمدند ** از فسوق و کفر مانع می‌شدند
  • قصد خون ناصحان می‌داشتند ** تخم فسق و کافری می‌کاشتند
  • چون قضا آید شود تنگ این جهان ** از قضا حلوا شود رنج دهان 380