English    Türkçe    فارسی   

3
3591-3640

  • نه سحابش ره زند خود نه غروب ** وا رهید او از فراق سینه کوب
  • این‌چنین کس اصلش از افلاک بود ** یا مبدل گشت گر از خاک بود
  • زانک خاکی را نباشد تاب آن ** که زند بر وی شعاعش جاودان
  • گر زند بر خاک دایم تاب خور ** آنچنان سوزد که ناید زو ثمر
  • دایم اندر آب کار ماهی است ** مار را با او کجا همراهی است 3595
  • لیک در که مارهای پر فن‌اند ** اندرین یم ماهییها می‌کنند
  • مکرشان گر خلق را شیدا کند ** هم ز دریا تاسه‌شان رسوا کند
  • واندرین یم ماهیان پر فن‌اند ** مار را از سحر ماهی می‌کنند
  • ماهیان قعر دریای جلال ** بحرشان آموخته سحر حلال
  • بس محال از تاب ایشان حال شد ** نحس آنجا رفت و نیکوفال شد 3600
  • تا قیامت گر بگویم زین کلام ** صد قیامت بگذرد وین ناتمام
  • آداب المستمعین والمریدین عند فیض الحکمة من لسان الشیخ
  • بر ملولان این مکرر کردنست ** نزد من عمر مکرر بردنست
  • شمع از برق مکرر بر شود ** خاک از تاب مکرر زر شود
  • گر هزاران طالب‌اند و یک ملول ** از رسالت باز می‌ماند رسول
  • این رسولان ضمیر رازگو ** مستمع خواهند اسرافیل‌خو 3605
  • نخوتی دارند و کبری چون شهان ** چاکری خواهند از اهل جهان
  • تا ادبهاشان بجاگه ناوری ** از رسالتشان چگونه بر خوری
  • کی رسانند آن امانت را بتو ** تا نباشی پیششان راکع دوتو
  • هر ادبشان کی همی‌آید پسند ** کامدند ایشان ز ایوان بلند
  • نه گدایانند کز هر خدمتی ** از تو دارند ای مزور منتی 3610
  • لیک با بی‌رغبتیها ای ضمیر ** صدقه‌ی سلطان بیفشان وا مگیر
  • اسپ خود را ای رسول آسمان ** در ملولان منگر و اندر جهان
  • فرخ آن ترکی که استیزه نهد ** اسپش اندر خندق آتش جهد
  • گرم گرداند فرس را آنچنان ** که کند آهنگ اوج آسمان
  • چشم را از غیر و غیرت دوخته ** همچو آتش خشک و تر را سوخته 3615
  • گر پشیمانی برو عیبی کند ** آتش اول در پشیمانی زند
  • خود پشیمانی نروید از عدم ** چون ببیند گرمی صاحب‌قدم
  • شناختن هر حیوانی بوی عدو خود را و حذر کردن و بطالت و خسارت آنکس کی عدو کسی بود کی ازو حذر ممکن نیست و فرار ممکن نی و مقابله ممکن نی
  • اسپ داند بانگ و بوی شیر را ** گر چه حیوانست الا نادرا
  • بل عدو خویش را هر جانور ** خود بداند از نشان و از اثر
  • روز خفاشک نیارد بر پرید ** شب برون آمد چو دزدان و چرید 3620
  • از همه محروم‌تر خفاش بود ** که عدو آفتاب فاش بود
  • نه تواند در مصافش زخم خورد ** نه بنفرین تاندش مهجور کرد
  • آفتابی که بگرداند قفاش ** از برای غصه و قهر خفاش
  • غایت لطف و کمال او بود ** گرنه خفاشش کجا مانع شود
  • دشمنی گیری بحد خویش گیر ** تا بود ممکن که گردانی اسیر 3625
  • قطره با قلزم چو استیزه کند ** ابلهست او ریش خود بر می‌کند
  • حیلت او از سبالش نگذرد ** چنبره‌ی حجره‌ی قمر چون بر درد
  • با عدو آفتاب این بد عتاب ** ای عدو آفتاب آفتاب
  • ای عدو آفتابی کز فرش ** می‌بلرزد آفتاب و اخترش
  • تو عدو او نه‌ای خصم خودی ** چه غم آتش را که تو هیزم شدی 3630
  • ای عجب از سوزشت او کم شود ** یا ز درد سوزشت پر غم شود
  • رحمتش نه رحمت آدم بود ** که مزاج رحم آدم غم بود
  • رحمت مخلوق باشد غصه‌ناک ** رحمت حق از غم و غصه‌ست پاک
  • رحمت بی‌چون چنین دان ای پدر ** ناید اندر وهم از وی جز اثر
  • فرق میان دانستن چیزی به مثال و تقلید و میان دانستن ماهیت آن چیز
  • ظاهرست آثار و میوه‌ی رحمتش ** لیک کی داند جز او ماهیتش 3635
  • هیچ ماهیات اوصاف کمال ** کس نداند جز بثار و مثال
  • طفل ماهیت نداند طمث را ** جز که گویی هست چون حلوا ترا
  • کی بود ماهیت ذوق جماع ** مثل ماهیات حلوا ای مطاع
  • لیک نسبت کرد از روی خوشی ** با تو آن عاقل چو تو کودک‌وشی
  • تا بداند کودک آن را از مثال ** گر نداند ماهیت یا عین حال 3640