English    Türkçe    فارسی   

3
382-431

  • چشم بسته می‌شود وقت قضا ** تا نبیند چشم کحل چشم را
  • مکر آن فارس چو انگیزید گرد ** آن غبارت ز استغاثت دور کرد
  • سوی فارس رو مرو سوی غبار ** ورنه بر تو کوبد آن مکر سوار
  • گفت حق آن را که این گرگش بخورد ** دید گرد گرگ چون زاری نکرد 385
  • او نمی‌دانست گرد گرگ را ** با چنین دانش چرا کرد او چرا
  • گوسفندان بوی گرگ با گزند ** می‌بدانند و بهر سو می‌خزند
  • مغز حیوانات بوی شیر را ** می‌بداند ترک می‌گوید چرا
  • بوی شیر خشم دیدی باز گرد ** با مناجات و حذر انباز گرد
  • وا نگشتند آن گروه از گرد گرگ ** گرگ محنت بعد گرد آمد سترگ 390
  • بر درید آن گوسفندان را بخشم ** که ز چوپان خرد بستند چشم
  • چند چوپانشان بخواند و نامدند ** خاک غم در چشم چوپان می‌زدند
  • که برو ما از تو خود چوپان‌تریم ** چون تبع گردیم هر یک سروریم
  • طعمه‌ی گرگیم و آن یار نه ** هیزم ناریم و آن عار نه
  • حمیتی بد جاهلیت در دماغ ** بانگ شومی بر دمنشان کرد زاغ 395
  • بهر مظلومان همی‌کندند چاه ** در چه افتادند و می‌گفتند آه
  • پوستین یوسفان بکشافتند ** آنچ می‌کردند یک یک یافتند
  • کیست آن یوسف دل حق‌جوی تو ** چون اسیری بسته اندر کوی تو
  • جبرئیلی را بر استن بسته‌ای ** پر و بالش را به صد جا خسته‌ای
  • پیش او گوساله بریان آوری ** گه کشی او را به کهدان آوری 400
  • که بخور اینست ما را لوت و پوت ** نیست او را جز لقاء الله قوت
  • زین شکنجه و امتحان آن مبتلا ** می‌کند از تو شکایت با خدا
  • کای خدا افغان ازین گرگ کهن ** گویدش نک وقت آمد صبر کن
  • داد تو وا خواهم از هر بی‌خبر ** داد کی دهد جز خدای دادگر
  • او همی‌گوید که صبرم شد فنا ** در فراق روی تو یا ربنا 405
  • احمدم در مانده در دست یهود ** صالحم افتاده در حبس ثمود
  • ای سعادت‌بخش جان انبیا ** یا بکش یا باز خوانم یا بیا
  • با فراقت کافران را نیست تاب ** می‌گود یا لیتنی کنت تراب
  • حال او اینست کو خود زان سوست ** چون بود بی تو کسی کان توست
  • حق همی‌گوید که آری ای نزه ** لیک بشنو صبر آر و صبر به 410
  • صبح نزدیکست خامش کم خروش ** من همی‌کوشم پی تو تو مکوش
  • بقیه‌ی داستان رفتن خواجه به دعوت روستایی سوی ده
  • شد ز حد هین باز گرد ای یار گرد ** روستایی خواجه را بین خانه برد
  • قصه‌ی اهل سبا یک گوشه نه ** آن بگو کان خواجه چون آمد به ده
  • روستایی در تملق شیوه کرد ** تا که حزم خواجه را کالیوه کرد
  • از پیام اندر پیام او خیره شد ** تا زلال حزم خواجه تیره شد 415
  • هم ازینجا کودکانش در پسند ** نرتع و نلعب بشادی می‌زدند
  • همچو یوسف کش ز تقدیر عجب ** نرتع و نلعب ببرد از ظل آب
  • آن نه بازی بلک جانبازیست آن ** حیله و مکر و دغاسازیست آن
  • هرچه از یارت جدا اندازد آن ** مشنو آن را کان زیان دارد زیان
  • گر بود آن سود صد در صد مگیر ** بهر زر مگسل ز گنجور ای فقیر 420
  • این شنو که چند یزدان زجر کرد ** گفت اصحاب نبی را گرم و سرد
  • زانک بر بانگ دهل در سال تنگ ** جمعه را کردند باطل بی درنگ
  • تا نباید دیگران ارزان خرند ** زان جلب صرفه ز ما ایشان برند
  • ماند پیغامبر بخلوت در نماز ** با دو سه درویش ثابت پر نیاز
  • گفت طبل و لهو و بازرگانیی ** چونتان ببرید از ربانیی 425
  • قد فضضتم نحو قمح هائما ** ثم خلیتم نبیا قائما
  • بهر گندم تخم باطل کاشتید ** و آن رسول حق را بگذاشتید
  • صحبت او خیر من لهوست و مال ** بین کرا بگذاشتی چشمی بمال
  • خود نشد حرص شما را این یقین ** که منم رزاق و خیر الرازقین
  • آنک گندم را ز خود روزی دهد ** کی توکلهات را ضایع نهد 430
  • از پی گندم جدا گشتی از آن ** که فرستادست گندم ز آسمان
  • دعوت باز بطان را از آب به صحرا