English    Türkçe    فارسی   

3
3881-3930

  • نحس خرگوشی که باشد شیرجو ** زیرکی و عقل و چالاکیت کو
  • هست صد چندین فسونهای قضا ** گفت اذا جاء القضا ضاق الفضا
  • صد ره و مخلص بود از چپ و راست ** از قضا بسته شود کو اژدهاست
  • جواب گفتن عاشق عاذلان را وتهدید کنندگان را
  • گفت من مستسقیم آبم کشد ** گرچه می‌دانم که هم آبم کشد
  • هیچ مستقسقی بنگریزد ز آب ** گر دو صد بارش کند مات و خراب 3885
  • گر بیاماسد مرا دست و شکم ** عشق آب از من نخواهد گشت کم
  • گویم آنگه که بپرسند از بطون ** کاشکی بحرم روان بودی درون
  • خیک اشکم گو بدر از موج آب ** گر بمیرم هست مرگم مستطاب
  • من بهر جایی که بینم آب جو ** رشکم آید بودمی من جای او
  • دست چون دف و شکم همچون دهل ** طبل عشق آب می‌کوبم چو گل 3890
  • گر بریزد خونم آن روح الامین ** جرعه جرعه خون خورم همچون زمین
  • چون زمین وچون جنین خون‌خواره‌ام ** تا که عاشق گشته‌ام این کاره‌ام
  • شب همی‌جوشم در آتش همچو دیگ ** روز تا شب خون خورم مانند ریگ
  • من پشیمانم که مکر انگیختم ** از مراد خشم او بگریختم
  • گو بران بر جان مستم خشم خویش ** عید قربان اوست و عاشق گاومیش 3895
  • گاو اگر خسپد وگر چیزی خورد ** بهر عید و ذبح او می‌پرورد
  • گاو موسی دان مرا جان داده‌ای ** جزو جزوم حشر هر آزاده‌ای
  • گاو موسی بود قربان گشته‌ای ** کمترین جزوش حیات کشته‌ای
  • برجهید آن کشته ز آسیبش ز جا ** در خطاب اضربوه بعضها
  • یا کرامی اذبحوا هذا البقر ** ان اردتم حشر ارواح النظر 3900
  • از جمادی مردم و نامی شدم ** وز نما مردم به حیوان برزدم
  • مردم از حیوانی و آدم شدم ** پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
  • حمله‌ی دیگر بمیرم از بشر ** تا بر آرم از ملایک پر و سر
  • وز ملک هم بایدم جستن ز جو ** کل شیء هالک الا وجهه
  • بار دیگر از ملک قربان شوم ** آنچ اندر وهم ناید آن شوم 3905
  • پس عدم گردم عدم چون ارغنون ** گویدم که انا الیه راجعون
  • مرگ دان آنک اتفاق امتست ** کاب حیوانی نهان در ظلمتست
  • همچو نیلوفر برو زین طرف جو ** همچو مستسقی حریص و مرگ‌جو
  • مرگ او آبست و او جویای آب ** می‌خورد والله اعلم بالصواب
  • ای فسرده عاشق ننگین نمد ** کو ز بیم جان ز جانان می‌رمد 3910
  • سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان ** صد هزاران جان نگر دستک‌زنان
  • جوی دیدی کوزه اندر جوی ریز ** آب را از جوی کی باشد گریز
  • آب کوزه چون در آب جو شود ** محو گردد در وی و جو او شود
  • وصف او فانی شد و ذاتش بقا ** زین سپس نه کم شود نه بدلقا
  • خویش را بر نخل او آویختم ** عذر آن را که ازو بگریختم 3915
  • رسیدن آن عاشق به معشوق خویش چون دست از جان خود بشست
  • همچو گویی سجده کن بر رو و سر ** جانب آن صدر شد با چشم تر
  • جمله خلقان منتظر سر در هوا ** کش بسوزد یا برآویزد ورا
  • این زمان این احمق یک لخت را ** آن نماید که زمان بدبخت را
  • همچو پروانه شرر را نور دید ** احمقانه در فتاد از جان برید
  • لیک شمع عشق چون آن شمع نیست ** روشن اندر روشن اندر روشنیست 3920
  • او به عکس شمعهای آتشیست ** می‌نماید آتش و جمله خوشیست
  • صفت آن مسجد کی عاشق‌کش بود و آن عاشق مرگ‌جوی لا ابالی کی درو مهمان شد
  • یک حکایت گوش کن ای نیک‌پی ** مسجدی بد بر کنار شهر ری
  • هیچ کس در وی نخفتی شب ز بیم ** که نه فرزندش شدی آن شب یتیم
  • بس که اندر وی غریب عور رفت ** صبحدم چون اختران در گور رفت
  • خویشتن را نیک ازین آگاه کن ** صبح آمد خواب را کوتاه کن 3925
  • هر کسی گفتی که پریانند تند ** اندرو مهمان کشان با تیغ کند
  • آن دگر گفتی که سحرست و طلسم ** کین رصد باشد عدو جان و خصم
  • آن دگر گفتی که بر نه نقش فاش ** بر درش کای میهمان اینجا مباش
  • شب مخسپ اینجا اگر جان بایدت ** ورنه مرگ اینجا کمین بگشایدت
  • وان یکی گفتی که شب قفلی نهید ** غافلی کاید شما کم ره دهید 3930
  • مهمان آمدن در آن مسجد