English    Türkçe    فارسی   

3
3898-3947

  • گاو موسی بود قربان گشته‌ای ** کمترین جزوش حیات کشته‌ای
  • برجهید آن کشته ز آسیبش ز جا ** در خطاب اضربوه بعضها
  • یا کرامی اذبحوا هذا البقر ** ان اردتم حشر ارواح النظر 3900
  • از جمادی مردم و نامی شدم ** وز نما مردم به حیوان برزدم
  • مردم از حیوانی و آدم شدم ** پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
  • حمله‌ی دیگر بمیرم از بشر ** تا بر آرم از ملایک پر و سر
  • وز ملک هم بایدم جستن ز جو ** کل شیء هالک الا وجهه
  • بار دیگر از ملک قربان شوم ** آنچ اندر وهم ناید آن شوم 3905
  • پس عدم گردم عدم چون ارغنون ** گویدم که انا الیه راجعون
  • مرگ دان آنک اتفاق امتست ** کاب حیوانی نهان در ظلمتست
  • همچو نیلوفر برو زین طرف جو ** همچو مستسقی حریص و مرگ‌جو
  • مرگ او آبست و او جویای آب ** می‌خورد والله اعلم بالصواب
  • ای فسرده عاشق ننگین نمد ** کو ز بیم جان ز جانان می‌رمد 3910
  • سوی تیغ عشقش ای ننگ زنان ** صد هزاران جان نگر دستک‌زنان
  • جوی دیدی کوزه اندر جوی ریز ** آب را از جوی کی باشد گریز
  • آب کوزه چون در آب جو شود ** محو گردد در وی و جو او شود
  • وصف او فانی شد و ذاتش بقا ** زین سپس نه کم شود نه بدلقا
  • خویش را بر نخل او آویختم ** عذر آن را که ازو بگریختم 3915
  • رسیدن آن عاشق به معشوق خویش چون دست از جان خود بشست
  • همچو گویی سجده کن بر رو و سر ** جانب آن صدر شد با چشم تر
  • جمله خلقان منتظر سر در هوا ** کش بسوزد یا برآویزد ورا
  • این زمان این احمق یک لخت را ** آن نماید که زمان بدبخت را
  • همچو پروانه شرر را نور دید ** احمقانه در فتاد از جان برید
  • لیک شمع عشق چون آن شمع نیست ** روشن اندر روشن اندر روشنیست 3920
  • او به عکس شمعهای آتشیست ** می‌نماید آتش و جمله خوشیست
  • صفت آن مسجد کی عاشق‌کش بود و آن عاشق مرگ‌جوی لا ابالی کی درو مهمان شد
  • یک حکایت گوش کن ای نیک‌پی ** مسجدی بد بر کنار شهر ری
  • هیچ کس در وی نخفتی شب ز بیم ** که نه فرزندش شدی آن شب یتیم
  • بس که اندر وی غریب عور رفت ** صبحدم چون اختران در گور رفت
  • خویشتن را نیک ازین آگاه کن ** صبح آمد خواب را کوتاه کن 3925
  • هر کسی گفتی که پریانند تند ** اندرو مهمان کشان با تیغ کند
  • آن دگر گفتی که سحرست و طلسم ** کین رصد باشد عدو جان و خصم
  • آن دگر گفتی که بر نه نقش فاش ** بر درش کای میهمان اینجا مباش
  • شب مخسپ اینجا اگر جان بایدت ** ورنه مرگ اینجا کمین بگشایدت
  • وان یکی گفتی که شب قفلی نهید ** غافلی کاید شما کم ره دهید 3930
  • مهمان آمدن در آن مسجد
  • تا یکی مهمان در آمد وقت شب ** کو شنیده بود آن صیت عجب
  • از برای آزمون می‌آزمود ** زانک بس مردانه و جان سیر بود
  • گفت کم گیرم سر و اشکمبه‌ای ** رفته گیر از گنج جان یک حبه‌ای
  • صورت تن گو برو من کیستم ** نقش کم ناید چو من باقیستم
  • چون نفخت بودم از لطف خدا ** نفخ حق باشم ز نای تن جدا 3935
  • تا نیفتد بانگ نفخش این طرف ** تا رهد آن گوهر از تنگین صدف
  • چون تمنوا موت گفت ای صادقین ** صادقم جان را برافشانم برین
  • ملامت کردن اهل مسجد مهمان عاشق را از شب خفتن در آنجا و تهدید کردن مرورا
  • قوم گفتندش که هین اینجا مخسپ ** تا نکوبد جانستانت همچو کسپ
  • که غریبی و نمی‌دانی ز حال ** کاندرین جا هر که خفت آمد زوال
  • اتفاقی نیست این ما بارها ** دیده‌ایم و جمله اصحاب نهی 3940
  • هر که آن مسجد شبی مسکن شدش ** نیم‌شب مرگ هلاهل آمدش
  • از یکی ما تابه صد این دیده‌ایم ** نه به تقلید از کسی بشنیده‌ایم
  • گفت الدین نصیحه آن رسول ** آن نصیحت در لغت ضد غلول
  • این نصیحت راستی در دوستی ** در غلولی خاین و سگ‌پوستی
  • بی خیانت این نصیحت از وداد ** می‌نماییمت مگرد از عقل و داد 3945
  • جواب گفتن عاشق عاذلان را
  • گفت او ای ناصحان من بی ندم ** از جهان زندگی سیر آمدم
  • منبلی‌ام زخم جو و زخم‌خواه ** عافیت کم جوی از منبل براه