English    Türkçe    فارسی   

3
4344-4393

  • تا نیامیزد بدین دو بانگ دور ** قطره‌ای از بحر خوش با بحر شور
  • رسیدن بانگ طلسمی نیم‌شب مهمان مسجد را
  • بشنو اکنون قصه‌ی آن بانگ سخت ** که نرفت از جا بدان آن نیکبخت 4345
  • گفت چون ترسم چو هست این طبل عید ** تا دهل ترسد که زخم او را رسید
  • ای دهلهای تهی بی قلوب ** قسمتان از عید جان شد زخم چوب
  • شد قیامت عید و بی‌دینان دهل ** ما چو اهل عید خندان همچو گل
  • بشنو اکنون این دهل چون بانگ زد ** دیگ دولتبا چگونه می‌پزد
  • چونک بشنود آن دهل آن مرد دید ** گفت چون ترسد دلم از طبل عید 4350
  • گفت با خود هین ملرزان دل کزین ** مرد جان بددلان بی‌یقین
  • وقت آن آمد که حیدروار من ** ملک گیرم یا بپردازم بدن
  • بر جهید و بانگ بر زد کای کیا ** حاضرم اینک اگر مردی بیا
  • در زمان بشکست ز آواز آن طلسم ** زر همی‌ریزید هر سو قسم قسم
  • ریخت چند این زر که ترسید آن پسر ** تا نگیرد زر ز پری راه در 4355
  • بعد از آن برخاست آن شیر عتید ** تا سحرگه زر به بیرون می‌کشید
  • دفن می‌کرد و همی آمد بزر ** با جوال و توبره بار دگر
  • گنجها بنهاد آن جانباز از آن ** کوری ترسانی واپس خزان
  • این زر ظاهر بخاطر آمدست ** در دل هر کور دور زرپرست
  • کودکان اسفالها را بشکنند ** نام زر بنهند و در دامن کنند 4360
  • اندر آن بازی چو گویی نام زر ** آن کند در خاطر کودک گذر
  • بل زر مضروب ضرب ایزدی ** کو نگردد کاسد آمد سرمدی
  • آن زری کین زر از آن زر تاب یافت ** گوهر و تابندگی و آب یافت
  • آن زری که دل ازو گردد غنی ** غالب آید بر قمر در روشنی
  • شمع بود آن مسجد و پروانه او ** خویشتن در باخت آن پروانه‌خو 4365
  • پر بسوخت او را ولیکن ساختش ** بس مبارک آمد آن انداختش
  • همچو موسی بود آن مسعودبخت ** کاتشی دید او به سوی آن درخت
  • چون عنایتها برو موفور بود ** نار می‌پنداشت و خود آن نور بود
  • مرد حق را چون ببینی ای پسر ** تو گمان داری برو نار بشر
  • تو ز خود می‌آیی و آن در تو است ** نار و خار ظن باطل این سو است 4370
  • او درخت موسی است و پر ضیا ** نور خوان نارش مخوان باری بیا
  • نه فطام این جهان ناری نمود ** سالکان رفتند و آن خود نور بود
  • پس بدان که شمع دین بر می‌شود ** این نه همچون شمع آتشها بود
  • این نماید نور و سوزد یار را ** و آن بصورت نار و گل زوار را
  • این چو سازنده ولی سوزنده‌ای ** و آن گه وصلت دل افروزنده‌ای 4375
  • شکل شعله‌ی نور پاک سازوار ** حاضران را نور و دوران را چو نار
  • ملاقات آن عاشق با صدر جهان
  • آن بخاری نیز خود بر شمع زد ** گشته بود از عشقش آسان آن کبد
  • آه سوزانش سوی گردون شده ** در دل صدر جهان مهر آمده
  • گفته با خود در سحرگه کای احد ** حال آن آواره‌ی ما چون بود
  • او گناهی کرد و ما دیدیم لیک ** رحمت ما را نمی‌دانست نیک 4380
  • خاطر مجرم ز ما ترسان شود ** لیک صد اومید در ترسش بود
  • من بترسانم وقیح یاوه را ** آنک ترسد من چه ترسانم ورا
  • بهر دیگ سرد آذر می‌رود ** نه بدان کز جوش از سر می‌رود
  • آمنان را من بترسانم به علم ** خایفان را ترس بردارم به حلم
  • پاره‌دوزم پاره در موضع نهم ** هر کسی را شربت اندر خور دهم 4385
  • هست سر مرد چون بیخ درخت ** زان بروید برگهاش از چوب سخت
  • درخور آن بیخ رسته برگها ** در درخت و در نفوس و در نهی
  • برفلک پرهاست ز اشجار وفا ** اصلها ثابت و فرعه فی السما
  • چون برست از عشق پر بر آسمان ** چون نروید در دل صدر جهان
  • موج می‌زد در دلش عفو گنه ** که ز هر دل تا دل آمد روزنه 4390
  • که ز دل تا دل یقین روزن بود ** نه جدا و دور چون دو تن بود
  • متصل نبود سفال دو چراغ ** نورشان ممزوج باشد در مساغ
  • هیچ عاشق خود نباشد وصل‌جو ** که نه معشوقش بود جویای او