English    Türkçe    فارسی   

3
491-540

  • بی‌تردد می‌رود در راه راست ** ره نمی‌دانی بجو گامش کجاست
  • گام آهو را بگیر و رو معاف ** تا رسی از گام آهو تا بناف
  • زین روش بر اوج انور می‌روی ** ای برادر گر بر آذر می‌روی
  • نه ز دریا ترس نه از موج و کف ** چون شنیدی تو خطاب لا تخف
  • لا تخف دان چونک خوفت داد حق ** نان فرستد چون فرستادت طبق 495
  • خوف آن کس راست کو را خوف نیست ** غصه‌ی آن کس را کش اینجا طوف نیست
  • روان شدن خواجه به سوی ده
  • خواجه در کار آمد و تجهیز ساخت ** مرغ عزمش سوی ده اشتاب تاخت
  • اهل و فرزندان سفر را ساختند ** رخت را بر گاو عزم انداختند
  • شادمانان و شتابان سوی ده ** که بری خوردیم از ده مژده ده
  • مقصد ما را چراگاه خوشست ** یار ما آنجا کریم و دلکشست 500
  • با هزاران آرزومان خوانده است ** بهر ما غرس کرم بنشانده است
  • ما ذخیره‌ی ده زمستان دراز ** از بر او سوی شهر آریم باز
  • بلک باغ ایثار راه ما کند ** در میان جان خودمان جا کند
  • عجلوا اصحابنا کی تربحوا ** عقل می‌گفت از درون لا تفرحوا
  • من رباح الله کونوا رابحین ** ان ربی لا یحب الفرحین 505
  • افرحوا هونا بما آتاکم ** کل آت مشغل الهاکم
  • شاد از وی شو مشو از غیر وی ** او بهارست و دگرها ماه دی
  • هر چه غیر اوست استدراج تست ** گرچه تخت و ملکتست و تاج تست
  • شاد از غم شو که غم دام لقاست ** اندرین ره سوی پستی ارتقاست
  • غم یکی گنجیست و رنج تو چو کان ** لیک کی در گیرد این در کودکان 510
  • کودکان چون نام بازی بشنوند ** جمله با خر گور هم تگ می‌دوند
  • ای خران کور این سو دامهاست ** در کمین این سوی خون‌آشامهاست
  • تیرها پران کمان پنهان ز غیب ** بر جوانی می‌رسد صد تیر شیب
  • گام در صحرای دل باید نهاد ** زانک در صحرای گل نبود گشاد
  • ایمن آبادست دل ای دوستان ** چشمه‌ها و گلستان در گلستان 515
  • عج الی القلب و سر یا ساریه ** فیه اشجار و عین جاریه
  • ده مرو ده مرد را احمق کند ** عقل را بی نور و بی رونق کند
  • قول پیغامبر شنو ای مجتبی ** گور عقل آمد وطن در روستا
  • هر که را در رستا بود روزی و شام ** تا بماهی عقل او نبود تمام
  • تا بماهی احمقی با او بود ** از حشیش ده جز اینها چه درود 520
  • وانک ماهی باشد اندر روستا ** روزگاری باشدش جهل و عمی
  • ده چه باشد شیخ واصل ناشده ** دست در تقلید و حجت در زده
  • پیش شهر عقل کلی این حواس ** چون خران چشم‌بسته در خراس
  • این رها کن صورت افسانه گیر ** هل تو دردانه تو گندم‌دانه گیر
  • گر بدر ره نیست هین بر می‌ستان ** گر بدان ره نیستت این سو بران 525
  • ظاهرش گیر ار چه ظاهر کژ پرد ** عاقبت ظاهر سوی باطن برد
  • اول هر آدمی خود صورتست ** بعد از آن جان کو جمال سیرتست
  • اول هر میوه جز صورت کیست ** بعد از آن لذت که معنی ویست
  • اولا خرگاه سازند و خرند ** ترک را زان پس به مهمان آورند
  • صورتت خرگاه دان معنیت ترک ** معنیت ملاح دان صورت چو فلک 530
  • بهر حق این را رها کن یک نفس ** تا خر خواجه بجنباند جرس
  • رفتن خواجه و قومش به سوی ده
  • خواجه و بچگان جهازی ساختند ** بر ستوران جانب ده تاختند
  • شادمانه سوی صحرا راندند ** سافروا کی تغنموا بر خواندند
  • کز سفرها ماه کیخسرو شود ** بی سفرها ماه کی خسرو شود
  • از سفر بیدق شود فرزین راد ** وز سفر یابید یوسف صد مراد 535
  • روز روی از آفتابی سوختند ** شب ز اختر راه می‌آموختند
  • خوب گشته پیش ایشان راه زشت ** از نشاط ده شده ره چون بهشت
  • تلخ از شیرین‌لبان خوش می‌شود ** خار از گلزار دلکش می‌شود
  • حنظل از معشوق خرما می‌شود ** خانه از همخانه صحرا می‌شود
  • ای بسا از نازنینان خارکش ** بر امید گل‌عذار ماه‌وش 540