English    Türkçe    فارسی   

3
587-636

  • قرب ماهی ده بده می‌تاختند ** زانک راه ده نکو نشناختند
  • هر که در ره بی قلاوزی رود ** هر دو روزه راه صدساله شود
  • هر که تازد سوی کعبه بی دلیل ** همچو این سرگشتگان گردد ذلیل
  • هر که گیرد پیشه‌ای بی‌اوستا ** ریش‌خندی شد بشهر و روستا 590
  • جز که نادر باشد اندر خافقین ** آدمی سر بر زند بی والدین
  • مال او یابد که کسبی می‌کند ** نادری باشد که بر گنجی زند
  • مصطفایی کو که جسمش جان بود ** تا که رحمن علم‌القرآن بود
  • اهل تن را جمله علم بالقلم ** واسطه افراشت در بذل کرم
  • هر حریصی هست محروم ای پسر ** چون حریصان تگ مرو آهسته‌تر 595
  • اندر آن ره رنجها دیدند و تاب ** چون عذاب مرغ خاکی در عذاب
  • سیر گشته از ده و از روستا ** وز شکرریز چنان نا اوستا
  • رسیدن خواجه و قومش به ده و نادیده و ناشناخته آوردن روستایی ایشان را
  • بعد ماهی چون رسیدند آن طرف ** بی‌نوا ایشان ستوران بی علف
  • روستایی بین که از بدنیتی ** می‌کند بعد اللتیا والتی
  • روی پنهان می‌کند زیشان بروز ** تا سوی باغش بنگشایند پوز 600
  • آنچنان رو که همه رزق و شرست ** از مسلمانان نهان اولیترست
  • رویها باشد که دیوان چون مگس ** بر سرش بنشسته باشند چون حرس
  • چون ببینی روی او در تو فتند ** یا مبین آن رو چو دیدی خوش مخند
  • در چنان روی خبیث عاصیه ** گفت یزدان نسفعن بالناصیه
  • چون بپرسیدند و خانه‌ش یافتند ** همچو خویشان سوی در بشتافتند 605
  • در فرو بستند اهل خانه‌اش ** خواجه شد زین کژروی دیوانه‌وش
  • لیک هنگام درشتی هم نبود ** چون در افتادی بچه تیزی چه سود
  • بر درش ماندند ایشان پنج روز ** شب بسرما روز خود خورشیدسوز
  • نه ز غفلت بود ماندن نه خری ** بلک بود از اضطرار و بی‌خری
  • با لیمان بسته نیکان ز اضطرار ** شیر مرداری خورد از جوع زار 610
  • او همی‌دیدش همی‌کردش سلام ** که فلانم من مرا اینست نام
  • گفت باشد من چه دانم تو کیی ** یا پلیدی یا قرین پاکیی
  • گفت این دم با قیامت شد شبیه ** تا برادر شد یفر من اخیه
  • شرح می‌کردش که من آنم که تو ** لوتها خوردی ز خوان من دوتو
  • آن فلان روزت خریدم آن متاع ** کل سر جاوز الاثنین شاع 615
  • سر مهر ما شنیدستند خلق ** شرم دارد رو چو نعمت خورد حلق
  • او همی‌گفتش چه گویی ترهات ** نه ترا دانم نه نام تو نه جات
  • پنجمین شب ابر و بارانی گرفت ** کاسمان از بارشش دارد شگفت
  • چون رسید آن کارد اندر استخوان ** حلقه زد خواجه که مهتر را بخوان
  • چون بصد الحاح آمد سوی در ** گفت آخر چیست ای جان پدر 620
  • گفت من آن حقها بگذاشتم ** ترک کردم آنچ می‌پنداشتم
  • پنج‌ساله رنج دیدم پنج روز ** جان مسکینم درین گرما و سوز
  • یک جفا از خویش و از یار و تبار ** در گرانی هست چون سیصد هزار
  • زانک دل ننهاد بر جور و جفاش ** جانش خوگر بود با لطف و وفاش
  • هرچه بر مردم بلا و شدتست ** این یقین دان کز خلاف عادتست 625
  • گفت ای خورشید مهرت در زوال ** گر تو خونم ریختی کردم حلال
  • امشب باران به ما ده گوشه‌ای ** تا بیابی در قیامت توشه‌ای
  • گفت یک گوشه‌ست آن باغبان ** هست اینجا گرگ را او پاسبان
  • در کفش تیر و کمان از بهر گرگ ** تا زند گر آید آن گرگ سترگ
  • گر تو آن خدمت کنی جا آن تست ** ورنه جای دیگری فرمای جست 630
  • گفت صد خدمت کنم تو جای ده ** آن کمان و تیر در کفم بنه
  • من نخسپم حارسی رز کنم ** گر بر آرد گرگ سر تیرش زنم
  • بهر حق مگذارم امشب ای دودل ** آب باران بر سر و در زیر گل
  • گوشه‌ای خالی شد و او با عیال ** رفت آنجا جای تنگ و بی مجال
  • چون ملخ بر همدگر گشته سوار ** از نهیب سیل اندر کنج غار 635
  • شب همه شب جمله گویان ای خدا ** این سزای ما سزای ما سزا