English    Türkçe    فارسی   

3
618-667

  • پنجمین شب ابر و بارانی گرفت ** کاسمان از بارشش دارد شگفت
  • چون رسید آن کارد اندر استخوان ** حلقه زد خواجه که مهتر را بخوان
  • چون بصد الحاح آمد سوی در ** گفت آخر چیست ای جان پدر 620
  • گفت من آن حقها بگذاشتم ** ترک کردم آنچ می‌پنداشتم
  • پنج‌ساله رنج دیدم پنج روز ** جان مسکینم درین گرما و سوز
  • یک جفا از خویش و از یار و تبار ** در گرانی هست چون سیصد هزار
  • زانک دل ننهاد بر جور و جفاش ** جانش خوگر بود با لطف و وفاش
  • هرچه بر مردم بلا و شدتست ** این یقین دان کز خلاف عادتست 625
  • گفت ای خورشید مهرت در زوال ** گر تو خونم ریختی کردم حلال
  • امشب باران به ما ده گوشه‌ای ** تا بیابی در قیامت توشه‌ای
  • گفت یک گوشه‌ست آن باغبان ** هست اینجا گرگ را او پاسبان
  • در کفش تیر و کمان از بهر گرگ ** تا زند گر آید آن گرگ سترگ
  • گر تو آن خدمت کنی جا آن تست ** ورنه جای دیگری فرمای جست 630
  • گفت صد خدمت کنم تو جای ده ** آن کمان و تیر در کفم بنه
  • من نخسپم حارسی رز کنم ** گر بر آرد گرگ سر تیرش زنم
  • بهر حق مگذارم امشب ای دودل ** آب باران بر سر و در زیر گل
  • گوشه‌ای خالی شد و او با عیال ** رفت آنجا جای تنگ و بی مجال
  • چون ملخ بر همدگر گشته سوار ** از نهیب سیل اندر کنج غار 635
  • شب همه شب جمله گویان ای خدا ** این سزای ما سزای ما سزا
  • این سزای آنک شد یار خسان ** یا کسی کرداز برای ناکسان
  • این سزای آنک اندر طمع خام ** ترک گوید خدمت خاک کرام
  • خاک پاکان لیسی و دیوارشان ** بهتر از عام و رز و گلزارشان
  • بنده‌ی یک مرد روشن‌دل شوی ** به که بر فرق سر شاهان روی 640
  • از ملوک خاک جز بانگ دهل ** تو نخواهی یافت ای پیک سبل
  • شهریان خود ره‌زنان نسبت بروح ** روستایی کیست گیج و بی فتوح
  • این سزای آنک بی تدبیر عقل ** بانگ غولی آمدش بگزید نقل
  • چون پشیمانی ز دل شد تا شغاف ** زان سپس سودی ندارد اعتراف
  • آن کمان و تیر اندر دست او ** گرگ را جویان همه شب سو بسو 645
  • گرگ بر وی خود مسلط چون شرر ** گرگ جویان و ز گرگ او بی‌خبر
  • هر پشه هر کیک چون گرگی شده ** اندر آن ویرانه‌شان زخمی زده
  • فرصت آن پشه راندن هم نبود ** از نهیب حمله‌ی گرگ عنود
  • تا نباید گرگ آسیبی زند ** روستایی ریش خواجه بر کند
  • این چنین دندان‌کنان تا نیمشب ** جانشان از ناف می‌آمد به لب 650
  • ناگهان تمثال گرگ هشته‌ای ** سر بر آورد از فراز پشته‌ای
  • تیر را بگشاد آن خواجه ز شست ** زد بر آن حیوان که تا افتاد پست
  • اندر افتادن ز حیوان باد جست ** روستایی های کرد و کوفت دست
  • ناجوامردا که خرکره‌ی منست ** گفت نه این گرگ چون آهرمنست
  • اندرو اشکال گرگی ظاهرست ** شکل او از گرگی او مخبرست 655
  • گفت نه بادی که جست از فرج وی ** می‌شناسم همچنانک آبی ز می
  • کشته‌ای خرکره‌ام را در ریاض ** که مبادت بسط هرگز ز انقباض
  • گفت نیکوتر تفحص کن شبست ** شخصها در شب ز ناظر محجبست
  • شب غلط بنماید و مبدل بسی ** دید صایب شب ندارد هر کسی
  • هم شب و هم ابر و هم باران ژرف ** این سه تاریکی غلط آرد شگرف 660
  • گفت آن بر من چو روز روشنست ** می‌شناسم باد خرکره‌ی منست
  • در میان بیست باد آن باد را ** می‌شناسم چون مسافر زاد را
  • خواجه بر جست و بیامد ناشکفت ** روستایی را گریبانش گرفت
  • کابله طرار شید آورده‌ای ** بنگ و افیون هر دو با هم خورده‌ای
  • در سه تاریکی شناسی باد خر ** چون ندانی مر مرا ای خیره‌سر 665
  • آنک داند نیمشب گوساله را ** چون نداند همره ده‌ساله را
  • خویشتن را عارف و واله کنی ** خاک در چشم مروت می‌زنی