English    Türkçe    فارسی   

3
789-838

  • غره‌ی شیرت بخواهد امتحان ** نقش شیر و آنگه اخلاق سگان
  • تفسیر ولتعرفنهم فی لحن القول
  • گفت یزدان مر نبی را در مساق ** یک نشانی سهل‌تر ز اهل نفاق 790
  • گر منافق زفت باشد نغز و هول ** وا شناسی مر ورا در لحن و قول
  • چون سفالین کوزه‌ها را می‌خری ** امتحانی می‌کنی ای مشتری
  • می‌زنی دستی بر آن کوزه چرا ** تا شناسی از طنین اشکسته را
  • بانگ اشکسته دگرگون می‌بود ** بانگ چاووشست پیشش می‌رود
  • بانگ می‌آید که تعریفش کند ** همچو مصدر فعل تصریفش کند 795
  • چون حدیث امتحان رویی نمود ** یادم آمد قصه‌ی هاروت زود
  • قصه‌ی هاروت و ماروت و دلیری ایشان بر امتحانات حق تعالی
  • پیش ازین زان گفته بودیم اندکی ** خود چه گوییم از هزارانش یکی
  • خواستم گفتن در آن تحقیقها ** تا کنون وا ماند از تعویقها
  • حمله‌ی دیگر ز بسیارش قلیل ** گفته آید شرح یک عضوی ز پیل
  • گوش کن هاروت را ماروت را ** ای غلام و چاکران ما روت را 800
  • مست بودند از تماشای اله ** وز عجایبهای استدراج شاه
  • این چنین مستیست ز استدراج حق ** تا چه مستیها کند معراج حق
  • دانه‌ی دامش چنین مستی نمود ** خوان انعامش چه‌ها داند گشود
  • مست بودند و رهیده از کمند ** های هوی عاشقانه می‌زدند
  • یک کمین و امتحان در راه بود ** صرصرش چون کاه که را می‌ربود 805
  • امتحان می‌کردشان زیر و زبر ** کی بود سرمست را زینها خبر
  • خندق و میدان بپیش او یکیست ** چاه و خندق پیش او خوش مسلکیست
  • آن بز کوهی بر آن کوه بلند ** بر دود از بهر خوردی بی‌گزند
  • تا علف چیند ببیند ناگهان ** بازیی دیگر ز حکم آسمان
  • بر کهی دیگر بر اندازد نظر ** ماده بز بیند بر آن کوه دگر 810
  • چشم او تاریک گردد در زمان ** بر جهد سرمست زین که تا بدان
  • آنچنان نزدیک بنماید ورا ** که دویدن گرد بالوعه‌ی سرا
  • آن هزاران گز دو گز بنمایدش ** تا ز مستی میل جستن آیدش
  • چونک بجهد در فتد اندر میان ** در میان هر دو کوه بی امان
  • او ز صیادان به که بگریخته ** خود پناهش خون او را ریخته 815
  • شسته صیادان میان آن دو کوه ** انتظار این قضای با شکوه
  • باشد اغلب صید این بز همچنین ** ورنه چالاکست و چست و خصم‌بین
  • رستم ارچه با سر و سبلت بود ** دام پاگیرش یقین شهوت بود
  • همچو من از مستی شهوت ببر ** مستی شهوت ببین اندر شتر
  • باز این مستی شهوت در جهان ** پیش مستی ملک دان مستهان 820
  • مستی آن مستی این بشکند ** او به شهوت التفاتی کی کند
  • آب شیرین تا نخوردی آب شور ** خوش بود خوش چون درون دیده نور
  • قطره‌ای از باده‌های آسمان ** بر کند جان را ز می وز ساقیان
  • تا چه مستیها بود املاک را ** وز جلالت روحهای پاک را
  • که به بوی دل در آن می بسته‌اند ** خم باده‌ی این جهان بشکسته‌اند 825
  • جز مگر آنها که نومیدند و دور ** همچو کفاری نهفته در قبور
  • ناامید از هر دو عالم گشته‌اند ** خارهای بی‌نهایت کشته‌اند
  • پس ز مستیها بگفتند ای دریغ ** بر زمین باران بدادیمی چو میغ
  • گستریدیمی درین بی‌داد جا ** عدل و انصاف و عبادات و وفا
  • این بگفتند و قضا می‌گفت بیست ** پیش پاتان دام ناپیدا بسیست 830
  • هین مدو گستاخ در دشت بلا ** هین مران کورانه اندر کربلا
  • که ز موی و استخوان هالکان ** می‌نیابد راه پای سالکان
  • جمله‌ی راه استخوان و موی و پی ** بس که تیغ قهر لاشی کرد شی
  • گفت حق که بندگان جفت عون ** بر زمین آهسته می‌رانند و هون
  • پا برهنه چون رود در خارزار ** جز بوقفه و فکرت و پرهیزگار 835
  • این قضا می‌گفت لیکن گوششان ** بسته بود اندر حجاب جوششان
  • چشمها و گوشها را بسته‌اند ** جز مر آنها را که از خود رسته‌اند
  • جز عنایت که گشاید چشم را ** جز محبت که نشاند خشم را