English    Türkçe    فارسی   

4
1088-1137

  • تو بکردی او بکردی مودعه ** زانک ارض الله آمد واسعه
  • خاصه آن ارضی که از پهناوری ** در سفر گم می‌شود دیو و پری
  • اندر آن بحر و بیابان و جبال ** منقطع می‌گردد اوهام و خیال 1090
  • این بیابان در بیابانهای او ** هم‌چو اندر بحر پر یک تای مو
  • آب استاده که سیرستش نهان ** تازه‌تر خوشتر ز جوهای روان
  • کو درون خویش چون جان و روان ** سیر پنهان دارد و پای روان
  • مستمع خفتست کوته کن خطاب ** ای خطیب این نقش کم کن تو بر آب
  • خیز بلقیسا که بازاریست تیز ** زین خسیسان کسادافکن گریز 1095
  • خیز بلقیسا کنون با اختیار ** پیش از آنک مرگ آرد گیر و دار
  • بعد از آن گوشت کشد مرگ آنچنان ** که چو دزد آیی به شحنه جان‌کنان
  • زین خران تا چند باشی نعل‌دزد ** گر همی دزدی بیا و لعل دزد
  • خواهرانت یافته ملک خلود ** تو گرفته ملکت کور و کبود
  • ای خنک آن را کزین ملکت بجست ** که اجل این ملک را ویران‌گرست 1100
  • خیز بلقیسا بیا باری ببین ** ملکت شاهان و سلطانان دین
  • شسته در باطن میان گلستان ** ظاهر آحادی میان دوستان
  • بوستان با او روان هر جا رود ** لیک آن از خلق پنهان می‌شود
  • میوه‌ها لایه‌کنان کز من بچر ** آب حیوان آمده کز من بخور
  • طوف می‌کن بر فلک بی‌پر و بال ** هم‌چو خورشید و چو بدر و چون هلال 1105
  • چون روان باشی روان و پای نی ** می‌خوری صد لوت و لقمه‌خای نی
  • نی‌نهنگ غم زند بر کشتیت ** نی پدید آید ز مردم زشتیت
  • هم تو شاه و هم تو لشکر هم تو تخت ** هم تو نیکوبخت باشی هم تو بخت
  • گر تو نیکوبختی و سلطان زفت ** بخت غیر تست روزی بخت رفت
  • تو بماندی چون گدایان بی‌نوا ** دولت خود هم تو باش ای مجتبی 1110
  • چون تو باشی بخت خود ای معنوی ** پس تو که بختی ز خود کی گم شوی
  • تو ز خود کی گم شوی از خوش‌خصال ** چونک عین تو ترا شد ملک و مال
  • بقیه‌ی عمارت کردن سلیمان علیه‌السلام مسجد اقصی را به تعلیم و وحی خدا جهت حکمتهایی کی او داند و معاونت ملایکه و دیو و پری و آدمی آشکارا
  • ای سلیمان مسجد اقصی بساز ** لشکر بلقیس آمد در نماز
  • چونک او بنیاد آن مسجد نهاد ** جن و انس آمد بدن در کار داد
  • یک گروه از عشق و قومی بی‌مراد ** هم‌چنانک در ره طاعت عباد 1115
  • خلق دیوانند و شهوت سلسله ** می‌کشدشان سوی دکان و غله
  • هست این زنجیر از خوف و وله ** تو مبین این خلق را بی‌سلسله
  • می‌کشاندشان سوی کسب و شکار ** می‌کشاندشان سوی کان و بحار
  • می‌کشدشان سوی نیک و سوی بد ** گفت حق فی جیدها حبل المسد
  • قد جعلنا الحبل فی اعناقهم ** واتخذنا الحبل من اخلاقهم 1120
  • لیس من مستقذر مستنقه ** قط الا طایره فی عنقه
  • حرص تو در کار بد چون آتشست ** اخگر از رنگ خوش آتش خوشست
  • آن سیاهی فحم در آتش نهان ** چونک آتش شد سیاهی شد عیان
  • اخگر از حرص تو شد فحم سیاه ** حرص چون شد ماند آن فحم تباه
  • آن زمان آن فحم اخگر می‌نمود ** آن نه حسن کار نار حرص بود 1125
  • حرص کارت را بیاراییده بود ** حرص رفت و ماند کار تو کبود
  • غوله‌ای را که بر آرایید غول ** پخته پندارد کسی که هست گول
  • آزمایش چون نماید جان او ** کند گردد ز آزمون دندان او
  • از هوس آن دام دانه می‌نمود ** عکس غول حرص و آن خود خام بود
  • حرص اندر کار دین و خیر جو ** چون نماند حرص باشد نغزرو 1130
  • خیرها نغزند نه از عکس غیر ** تاب حرص ار رفت ماند تاب خیر
  • تاب حرص از کار دنیا چون برفت ** فحم باشد مانده از اخگر بتفت
  • کودکان را حرص می‌آرد غرار ** تا شوند از ذوق دل دامن‌سوار
  • چون ز کودک رفت آن حرص بدش ** بر دگر اطفال خنده آیدش
  • که چه می‌کردم چه می‌دیدم درین ** خل ز عکس حرص بنمود انگبین 1135
  • آن بنای انبیا بی حرص بود ** زان چنان پیوسته رونقها فزود
  • ای بسا مسجد بر آورده کرام ** لیک نبود مسجد اقصاش نام