English    Türkçe    فارسی   

4
1134-1183

  • چون ز کودک رفت آن حرص بدش ** بر دگر اطفال خنده آیدش
  • که چه می‌کردم چه می‌دیدم درین ** خل ز عکس حرص بنمود انگبین 1135
  • آن بنای انبیا بی حرص بود ** زان چنان پیوسته رونقها فزود
  • ای بسا مسجد بر آورده کرام ** لیک نبود مسجد اقصاش نام
  • کعبه را که هر دمی عزی فزود ** آن ز اخلاصات ابراهیم بود
  • فضل آن مسجد خاک و سنگ نیست ** لیک در بناش حرص و جنگ نیست
  • نه کتبشان مثل کتب دیگران ** نی مساجدشان نی کسب وخان و مان 1140
  • نه ادبشان نه غضبشان نه نکال ** نه نعاس و نه قیاس و نه مقال
  • هر یکیشان را یکی فری دگر ** مرغ جانشان طایر از پری دگر
  • دل همی لرزد ز ذکر حالشان ** قبله‌ی افعال ما افعالشان
  • مرغشان را بیضه‌ها زرین بدست ** نیم‌شب جانشان سحرگه بین شدست
  • هر چه گویم من به جان نیکوی قوم ** نقص گفتم گشته ناقص‌گوی قوم 1145
  • مسجد اقصی بسازید ای کرام ** که سلیمان باز آمد والسلام
  • ور ازین دیوان و پریان سر کشند ** جمله را املاک در چنبر کشند
  • دیو یک دم کژ رود از مکر و زرق ** تازیانه آیدش بر سر چو برق
  • چون سلیمان شو که تا دیوان تو ** سنگ برند از پی ایوان تو
  • چون سلیمان باش بی‌وسواس و ریو ** تا ترا فرمان برد جنی و دیو 1150
  • خاتم تو این دلست و هوش دار ** تا نگردد دیو را خاتم شکار
  • پس سلیمانی کند بر تو مدام ** دیو با خاتم حذر کن والسلام
  • آن سلیمانی دلا منسوخ نیست ** در سر و سرت سلیمانی کنیست
  • دیو هم وقتی سلیمانی کند ** لیک هر جولاهه اطلس کی تند
  • دست جنباند چو دست او ولیک ** در میان هر دوشان فرقیست نیک 1155
  • قصه‌ی شاعر و صله دادن شاه و مضاعف کردن آن وزیر بوالحسن نام
  • شاعری آورد شعری پیش شاه ** بر امید خلعت و اکرام و جاه
  • شاه مکرم بود فرمودش هزار ** از زر سرخ و کرامات و نثار
  • پس وزیرش گفت کین اندک بود ** ده هزارش هدیه وا ده تا رود
  • از چنو شاعر نس از تو بحردست ** ده هزاری که بگفتم اندکست
  • فقه گفت آن شاه را و فلسفه ** تا برآمد عشر خرمن از کفه 1160
  • ده هزارش داد و خلعت درخورش ** خانه‌ی شکر و ثنا گشت آن سرش
  • پس تفحص کرد کین سعی کی بود ** شاه را اهلیت من کی نمود
  • پس بگفتندش فلان‌الدین وزیر ** آن حسن نام و حسن خلق و ضمیر
  • در ثنای او یکی شعری دراز ** بر نبشت و سوی خانه رفت باز
  • بی‌زبان و لب همان نعمای شاه ** مدح شه می‌کرد و خلعتهای شاه 1165
  • باز آمدن آن شاعر بعد چند سال به امید همان صله و هزار دینار فرمودن بر قاعده‌ی خویش و گفتن وزیر نو هم حسن نام شاه را کی این سخت بسیارست و ما را خرجهاست و خزینه خالیست و من او را بده یک آن خشنود کنم
  • بعد سالی چند بهر رزق و کشت ** شاعر از فقر و عوز محتاج گشت
  • گفت وقت فقر و تنگی دو دست ** جست و جوی آزموده بهترست
  • درگهی را که آزمودم در کرم ** حاجت نو را بدان جانب برم
  • معنی الله گفت آن سیبویه ** یولهون فی الحوائج هم لدیه
  • گفت الهنا فی حوائجنا الیک ** والتمسناها وجدناها لدیک 1170
  • صد هزاران عاقل اندر وقت درد ** جمله نالان پیش آن دیان فرد
  • هیچ دیوانه‌ی فلیوی این کند ** بر بخیلی عاجزی کدیه تند
  • گر ندیدندی هزاران بار بیش ** عاقلان کی جان کشیدندیش پیش
  • بلک جمله‌ی ماهیان در موجها ** جمله‌ی پرندگان بر اوجها
  • پیل و گرگ و حیدر اشکار نیز ** اژدهای زفت و مور و مار نیز 1175
  • بلک خاک و باد و آب و هر شرار ** مایه زو یابند هم دی هم بهار
  • هر دمش لابه کند این آسمان ** که فرو مگذارم ای حق یک زمان
  • استن من عصمت و حفظ تو است ** جمله مطوی یمین آن دو دست
  • وین زمین گوید که دارم بر قرار ** ای که بر آبم تو کردستی سوار
  • جملگان کیسه ازو بر دوختند ** دادن حاجت ازو آموختند 1180
  • هر نبیی زو برآورده برات ** استعینوا منه صبرا او صلات
  • هین ازو خواهید نه از غیر او ** آب در یم جو مجو در خشک جو
  • ور بخواهی از دگر هم او دهد ** بر کف میلش سخا هم او نهد